.
.
صبحانه ات را که خوردی
کمی قُربان صدقه آبشار گیسوانت که رفتی
کمی آیینه را که از تنهایی درآوردی
لباس هایت را بپوش
ترجیحا شال آبی ات را سرت کن!
این آسمان رنگ باخته دلگیرم می کند،
داشتم میگفتم شال آبی ات را سرت کن،
چندقطره آب به شمعدانی های روی طاقچه بپاش
کفش هایت را بپوش
ازخانه بیرون بزن
و قدم بزن
و فقط قدم بزن
حال کوچه را خوب کن
حال درختان کنار جاده را
حتی حال سنگفرش ها را!
می دانی؟
از هر صد قدمت
فکر کردن به این احتمال که
هر روزیک قدم به من نزدیکتر می شوی
چندسال به عمرم اضافه می کند
راستی برایت گفته ام؟
شب ها با چشمان باز می خوابم
می ترسم به خوابم بیایی و
نبینمت ...
محمد کالجی
صبحانه ات را که خوردی
کمی قُربان صدقه آبشار گیسوانت که رفتی
کمی آیینه را که از تنهایی درآوردی
لباس هایت را بپوش
ترجیحا شال آبی ات را سرت کن!
این آسمان رنگ باخته دلگیرم می کند،
داشتم میگفتم شال آبی ات را سرت کن،
چندقطره آب به شمعدانی های روی طاقچه بپاش
کفش هایت را بپوش
ازخانه بیرون بزن
و قدم بزن
و فقط قدم بزن
حال کوچه را خوب کن
حال درختان کنار جاده را
حتی حال سنگفرش ها را!
می دانی؟
از هر صد قدمت
فکر کردن به این احتمال که
هر روزیک قدم به من نزدیکتر می شوی
چندسال به عمرم اضافه می کند
راستی برایت گفته ام؟
شب ها با چشمان باز می خوابم
می ترسم به خوابم بیایی و
نبینمت ...
محمد کالجی
۱.۹k
۲۱ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.