𝚂𝚑𝚘𝚝2 🌅🍂
𝚂𝚑𝚘𝚝2 🌅🍂
شوگا ویو
بهش لبخند زدم
شوگا : پشیمون نمیشم
جک : امیدوارم
.......
با هم نقشه چیدیم که چیکار کنیم و من از اونجا راه افتادم تا برم شرکت وقتی رسیدم به شرکت پیامی از یون جی دریافت کرده بودم پیامو باز کردم
متن پیام :
سلام عشقم امروز نمیتونم بیام تا شب باید کار کنم اما فردا جبران میکنم
*پایان متن پیام*
بهش پیادم دادم اشکالی نداره عزیزم فردا میبینمت
گوشیرو خاموش کردم و گزاشتم تو جیبم و رفتم سمت دفترم
*فلش بک یه شب*
ا/ت ویو
آخرین عکسو که گرفتن خیلی خوشحال شدم که تموم شده به ساعت نگاه کردم 1 شب بود تا الان داشتیم کار میکردیم خیلی خسته بودم رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم و اومدم بیرون بعد از گفتن یه خسته نباشید به همه و خداخافظی سوار ماشینم شدم و راه افتادم
..........
وقتی رسیدم ماشینو پارک کردم و پیاده شدم به ساعت مچیم نگاه کردم تقریبا ساعت 2 شب بود حتما تا الان خوابیده کیلیدو از تو جیبم دراوردم و درو باز کردم کم پیش میومد تا این ساعت کار داشته باشم کیفمو رو میز گزاشتم چراغارو روشن نکردم گفتم یه وقت بیدار میشه یه لیوان آب ریختم و خوردم در یخچالو بستم خواستم برم که یه سایه ای رو دیدم جلوم بود جیغ زدم که اومد جلوتر و من میرفتم عقب تر خوردم به کابینت اومد جلوم و بهم چسبید نگاش کردم شوگا بود؟ اما الان باید خواب باشه
شوگا : تا الان کجا بودی
ا/ت : چرا یهویی اومدی ترسیدم
شوگا : جواب سوال منو بده
ا/ت : خب معلومه سر کار بودم دیگه
شوگا : به من دروغ نگو
توی این 2 ماه همش بهم شک داره که با کی میرم؟ کجا میرم و چرا با بقیه حرف میزنم قبلا اصلا اینطوری نبود توی این 2 ماه اینطوری شده
ا/ت : چرا باید دروغ بگم؟
شوگا : با اون پسره بودی آره؟
ا/ت : با کی؟
شوگا : با همون همکارت چی بود اسمش... آهان هاکان
ا/ت : چی داری میگی چه هاکانی اون دوستمه
شوگا : پس که دوستته؟
شونه هامو گرفت تو دستش و محکم فشار داد بهش خیره شده بودم
شوگا : دفعه آخرت باشه به من دروغ میگی
ا/ت : این چه طرز حرف زدنه من بهت دروغ نمیگم
شوگا : هه( پوزخند )
منو ولم کرد و رفت عقب میزو گرفت و پرت کرد وسط سالن
ا/ت : چیکار میکنی( با داد )
دیدمش داشت میرفت سمت در کتشو برداشت و رفت بیرون درو محکم کوبید این چشه ؟ معلومه نیست از کجا ناراحته اومده سر من خالی میکنه یا اینکه شاید اصلا دنبال بهونه بود که از خونه بزنه بیرون
ای خدا من چرا انقدر بد شانسم آخه
رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم خیلی خسته بودم خوابیدم رو تخت و پتورو روم کشیدم تا چشمامو بستم خوابم برد
شوگا ویو
تا ساعت 2 شب نیومده بود نمیدونم چه مشکلی دارم نباید برام مهم باشه اما جوش اوردم شاید دلیلش اینه که دیگه بهش علاقه ای ندارم نمیدونم
خیلی عصبی بودم نفسام تند شده بود فقط یه چیز میتونه آرومم کنه
به طرف خونش ماشینو روندم با آخرین سرعتم میرفتم
......
وقتی رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم دم در خونش در زدم
درو باز کرد معلوم بود خواب بوده چشمش افتاد به من
یون جی : شوگا تویی؟
شوگا : آره
رفتم داخل خونه دستشو گرفتم و بردمش سمت اتاق خواب سوال میپرسید
یون جی : چیزی شده؟ چرا انقدر اعصبانی ای؟
شوگا : انقدر سوال نپرس
بردمش تو اتاق و هولش دادم رو تخت دکمه های پیرهنمو باز کردم
....................
کنارش خوابیدم بهم زل زد
یون جی : حالا نمیخوای بگی چیشده؟
شوگا : با ا/ت دعوام شد
یون جی : باز اون دختر مزخرف ولش کن خودتو درگیرش نکن
تو بغلم گرفتمش
شوگا : باشه
شوگا ویو
بهش لبخند زدم
شوگا : پشیمون نمیشم
جک : امیدوارم
.......
با هم نقشه چیدیم که چیکار کنیم و من از اونجا راه افتادم تا برم شرکت وقتی رسیدم به شرکت پیامی از یون جی دریافت کرده بودم پیامو باز کردم
متن پیام :
سلام عشقم امروز نمیتونم بیام تا شب باید کار کنم اما فردا جبران میکنم
*پایان متن پیام*
بهش پیادم دادم اشکالی نداره عزیزم فردا میبینمت
گوشیرو خاموش کردم و گزاشتم تو جیبم و رفتم سمت دفترم
*فلش بک یه شب*
ا/ت ویو
آخرین عکسو که گرفتن خیلی خوشحال شدم که تموم شده به ساعت نگاه کردم 1 شب بود تا الان داشتیم کار میکردیم خیلی خسته بودم رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم و اومدم بیرون بعد از گفتن یه خسته نباشید به همه و خداخافظی سوار ماشینم شدم و راه افتادم
..........
وقتی رسیدم ماشینو پارک کردم و پیاده شدم به ساعت مچیم نگاه کردم تقریبا ساعت 2 شب بود حتما تا الان خوابیده کیلیدو از تو جیبم دراوردم و درو باز کردم کم پیش میومد تا این ساعت کار داشته باشم کیفمو رو میز گزاشتم چراغارو روشن نکردم گفتم یه وقت بیدار میشه یه لیوان آب ریختم و خوردم در یخچالو بستم خواستم برم که یه سایه ای رو دیدم جلوم بود جیغ زدم که اومد جلوتر و من میرفتم عقب تر خوردم به کابینت اومد جلوم و بهم چسبید نگاش کردم شوگا بود؟ اما الان باید خواب باشه
شوگا : تا الان کجا بودی
ا/ت : چرا یهویی اومدی ترسیدم
شوگا : جواب سوال منو بده
ا/ت : خب معلومه سر کار بودم دیگه
شوگا : به من دروغ نگو
توی این 2 ماه همش بهم شک داره که با کی میرم؟ کجا میرم و چرا با بقیه حرف میزنم قبلا اصلا اینطوری نبود توی این 2 ماه اینطوری شده
ا/ت : چرا باید دروغ بگم؟
شوگا : با اون پسره بودی آره؟
ا/ت : با کی؟
شوگا : با همون همکارت چی بود اسمش... آهان هاکان
ا/ت : چی داری میگی چه هاکانی اون دوستمه
شوگا : پس که دوستته؟
شونه هامو گرفت تو دستش و محکم فشار داد بهش خیره شده بودم
شوگا : دفعه آخرت باشه به من دروغ میگی
ا/ت : این چه طرز حرف زدنه من بهت دروغ نمیگم
شوگا : هه( پوزخند )
منو ولم کرد و رفت عقب میزو گرفت و پرت کرد وسط سالن
ا/ت : چیکار میکنی( با داد )
دیدمش داشت میرفت سمت در کتشو برداشت و رفت بیرون درو محکم کوبید این چشه ؟ معلومه نیست از کجا ناراحته اومده سر من خالی میکنه یا اینکه شاید اصلا دنبال بهونه بود که از خونه بزنه بیرون
ای خدا من چرا انقدر بد شانسم آخه
رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم خیلی خسته بودم خوابیدم رو تخت و پتورو روم کشیدم تا چشمامو بستم خوابم برد
شوگا ویو
تا ساعت 2 شب نیومده بود نمیدونم چه مشکلی دارم نباید برام مهم باشه اما جوش اوردم شاید دلیلش اینه که دیگه بهش علاقه ای ندارم نمیدونم
خیلی عصبی بودم نفسام تند شده بود فقط یه چیز میتونه آرومم کنه
به طرف خونش ماشینو روندم با آخرین سرعتم میرفتم
......
وقتی رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم دم در خونش در زدم
درو باز کرد معلوم بود خواب بوده چشمش افتاد به من
یون جی : شوگا تویی؟
شوگا : آره
رفتم داخل خونه دستشو گرفتم و بردمش سمت اتاق خواب سوال میپرسید
یون جی : چیزی شده؟ چرا انقدر اعصبانی ای؟
شوگا : انقدر سوال نپرس
بردمش تو اتاق و هولش دادم رو تخت دکمه های پیرهنمو باز کردم
....................
کنارش خوابیدم بهم زل زد
یون جی : حالا نمیخوای بگی چیشده؟
شوگا : با ا/ت دعوام شد
یون جی : باز اون دختر مزخرف ولش کن خودتو درگیرش نکن
تو بغلم گرفتمش
شوگا : باشه
۶۹.۶k
۰۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.