𝓟𝓪𝓻𝓽 43 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 43 ☕🪶
اونم متقابلا بغلم کرد
جاناتان : توهم همینطور
رفتم داخل عمارت حوصلم خیلی سر رفته بود نمیدونستم چیکار کنم یه فکری به سرم زد چرا که نه چنت وقت بود یه خدمتکاره خیلی اذیتم میکرد همش بهم تیکه مینداخت بهم تنه میزد و کلا اذیت میکرد یه بارم توی قهوم نمک ریخته بود وقتشه به حسابش برسم
رفتم تو آشپزخونه اونجا بود دیگه وقتشه موهامو کامل بهم ریختم برگشت سمتم
مارال : چیکار میکنی
گلدون روی میزو زدم شکستم و یه تیکشو برداشتم و گزاشتم رو بازوم
مارال : این کارو نکن وایسا
ا/ت : منو اذیت میکنی؟
بازومو چند تا خراش عمیق انداختم خیلی میسوخت جیغ کشیدم
ا/ت : آی کمک... این میخواد منو بکشه
شیشه خونی رو انداختم جلوی پاش که همون موقع نگهبانا اومدن
جاناتان : اینجا چخبره؟ ( با داد )
ا/ت : این دختره وحشیه ببین چیکار کرد
مارال : من؟ من نبودم دروغ میگه
بهش نگاه کردم تو دلم چقدر بهش خندیدم حقش بود چقدر منو اذیت کرد عوضی
جاناتان : تو این کارو کردی؟
مارال : نه بخدا من نبودم
نگهبان 2 : حتما خودش کرده بسه دیگه بیا بریم تا رئیس بیاد ببینیم باید چیکار کنیم
جاناتان : تو ببرش
نگهبان 2 : باشه
نگهبان بردتش خیلی دستم میسوخت جاناتان کنارم نشست
جاناتان : خوبی؟ چیشد چرا اینکارو کرد؟
ا/ت : خودم کردم
جاناتان : چی؟
خندیدم
ا/ت : خیلی اذیتم میکرد باید آدمش میکردم
اونم خندید
جاناتان : از دست تو ا/ت الان خوبی؟ خیلی درد میکنه؟
ا/ت : آره
جاناتان : صبر کن
رفت سمت کابینت و از داخلش جعبه کمک های اولیه رو دراورد و دستمو اول پماد زد و باند پیچی کرد
جاناتان : دیگه از این کارا نکن
ا/ت : خب حقش بود
خندید
جاناتان : ا/ت باید از تو ترسید
حق به جانب خندیدم
ا/ت : البته
کمکم کرد بلندشم
ا/ت : تو برو سرکارت الان بهت گیر میدن
جاناتان : الان چی خوبی؟
ا/ت : آره خوبم تو برو
جاناتان : باشه مواظب خودت باش
بهش لبخند زدم
ا/ت : تو هم همینطور
جاناتان : پس من میرم
ا/ت : باشه
یکی صداش کرد
جاناتان : خداحافظ
ا/ت : خداحافظ
دویید رفت دست زدم به دستم که زخمی شده بود درد داشت رفتم بالا و تو اتاقم ، رو تخت نشستم
تهیونگ ویو
خسته شدم دیگه حوصلم خیلی سر رفته از پنجره به بیرون خیره شده بودم که در زده شد
تهیونگ : اگه غذا اوردی از همین جا برو
جینک : غذا نیوردم میتونم بیام داخل؟
با تعجب به در خیره شدم رفتم سمت در
تهیونگ : جینک خودتی؟
جینک : آره صبر کن
درو با کیلید باز کرد دیدمش پریدم بغلش
تهیونگ : جینک خیلی دلم برات تنگ شده بود
اونم متقابلا بغلم کرد
جینک : منم دلم برات تنگ شده بود
ازش جدا شدم دستشو گرفتم و کشوندمش داخل در اتاقو بستم و نشوندمش رو تخت و کنارش نشستم و بهش خیره شدم با تعجب بهم نگاه میکرد
تهیونگ : خب تعریف کن
جینک : چیرو؟
تهیونگ : ا/تو پیدا کردید؟
اینو که گفتم یه جوری شد انگار ناراحت شد به زمین خیره شد
جینک : نه هنوز هیچ خبری ازش نیست
ته دلم یه امید بود ولی دیگه الان اونم نیست
جینک : اما پیداش میکنیم قول میدم
بهش لبخند زدم تا غممو نشون ندم
جینک : خب تو چی؟ شنیدم رفتی فرانسه بعد از اونجا فرار کردی برگشتی اینجا
تهیونگ : آره بعدم که توی این اتاق زندانی شدم.. راستی چجوری اجازه دادن بیای؟
جینک : میدونی که عمو میران منو خیلی دوست داره برای همین با کلی خواهش و التماس اجازه داد
بهش خندیدم و یه مشت به بازوش زدم
تهیونگ : ای خود شیفته
اونم متقابلا بغلم کرد
جاناتان : توهم همینطور
رفتم داخل عمارت حوصلم خیلی سر رفته بود نمیدونستم چیکار کنم یه فکری به سرم زد چرا که نه چنت وقت بود یه خدمتکاره خیلی اذیتم میکرد همش بهم تیکه مینداخت بهم تنه میزد و کلا اذیت میکرد یه بارم توی قهوم نمک ریخته بود وقتشه به حسابش برسم
رفتم تو آشپزخونه اونجا بود دیگه وقتشه موهامو کامل بهم ریختم برگشت سمتم
مارال : چیکار میکنی
گلدون روی میزو زدم شکستم و یه تیکشو برداشتم و گزاشتم رو بازوم
مارال : این کارو نکن وایسا
ا/ت : منو اذیت میکنی؟
بازومو چند تا خراش عمیق انداختم خیلی میسوخت جیغ کشیدم
ا/ت : آی کمک... این میخواد منو بکشه
شیشه خونی رو انداختم جلوی پاش که همون موقع نگهبانا اومدن
جاناتان : اینجا چخبره؟ ( با داد )
ا/ت : این دختره وحشیه ببین چیکار کرد
مارال : من؟ من نبودم دروغ میگه
بهش نگاه کردم تو دلم چقدر بهش خندیدم حقش بود چقدر منو اذیت کرد عوضی
جاناتان : تو این کارو کردی؟
مارال : نه بخدا من نبودم
نگهبان 2 : حتما خودش کرده بسه دیگه بیا بریم تا رئیس بیاد ببینیم باید چیکار کنیم
جاناتان : تو ببرش
نگهبان 2 : باشه
نگهبان بردتش خیلی دستم میسوخت جاناتان کنارم نشست
جاناتان : خوبی؟ چیشد چرا اینکارو کرد؟
ا/ت : خودم کردم
جاناتان : چی؟
خندیدم
ا/ت : خیلی اذیتم میکرد باید آدمش میکردم
اونم خندید
جاناتان : از دست تو ا/ت الان خوبی؟ خیلی درد میکنه؟
ا/ت : آره
جاناتان : صبر کن
رفت سمت کابینت و از داخلش جعبه کمک های اولیه رو دراورد و دستمو اول پماد زد و باند پیچی کرد
جاناتان : دیگه از این کارا نکن
ا/ت : خب حقش بود
خندید
جاناتان : ا/ت باید از تو ترسید
حق به جانب خندیدم
ا/ت : البته
کمکم کرد بلندشم
ا/ت : تو برو سرکارت الان بهت گیر میدن
جاناتان : الان چی خوبی؟
ا/ت : آره خوبم تو برو
جاناتان : باشه مواظب خودت باش
بهش لبخند زدم
ا/ت : تو هم همینطور
جاناتان : پس من میرم
ا/ت : باشه
یکی صداش کرد
جاناتان : خداحافظ
ا/ت : خداحافظ
دویید رفت دست زدم به دستم که زخمی شده بود درد داشت رفتم بالا و تو اتاقم ، رو تخت نشستم
تهیونگ ویو
خسته شدم دیگه حوصلم خیلی سر رفته از پنجره به بیرون خیره شده بودم که در زده شد
تهیونگ : اگه غذا اوردی از همین جا برو
جینک : غذا نیوردم میتونم بیام داخل؟
با تعجب به در خیره شدم رفتم سمت در
تهیونگ : جینک خودتی؟
جینک : آره صبر کن
درو با کیلید باز کرد دیدمش پریدم بغلش
تهیونگ : جینک خیلی دلم برات تنگ شده بود
اونم متقابلا بغلم کرد
جینک : منم دلم برات تنگ شده بود
ازش جدا شدم دستشو گرفتم و کشوندمش داخل در اتاقو بستم و نشوندمش رو تخت و کنارش نشستم و بهش خیره شدم با تعجب بهم نگاه میکرد
تهیونگ : خب تعریف کن
جینک : چیرو؟
تهیونگ : ا/تو پیدا کردید؟
اینو که گفتم یه جوری شد انگار ناراحت شد به زمین خیره شد
جینک : نه هنوز هیچ خبری ازش نیست
ته دلم یه امید بود ولی دیگه الان اونم نیست
جینک : اما پیداش میکنیم قول میدم
بهش لبخند زدم تا غممو نشون ندم
جینک : خب تو چی؟ شنیدم رفتی فرانسه بعد از اونجا فرار کردی برگشتی اینجا
تهیونگ : آره بعدم که توی این اتاق زندانی شدم.. راستی چجوری اجازه دادن بیای؟
جینک : میدونی که عمو میران منو خیلی دوست داره برای همین با کلی خواهش و التماس اجازه داد
بهش خندیدم و یه مشت به بازوش زدم
تهیونگ : ای خود شیفته
۱۸۷.۲k
۰۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.