𝚂𝚑𝚘𝚝1 🌅🍂
𝚂𝚑𝚘𝚝1 🌅🍂
ا/ت ویو
وایساده بودم وسط یه سالن بزرگ هیچکس نبود به اطراف نگاه کردم صداش اومد برگشتم سمتش دست یه دختره رو گرفته بود
شوگا : دیگه تموم شد ا/ت ازت خسته شدم
صداش توی سرم اکو میشد
با داد از خواب پریدم نفس نفس میزدم درباره موضوعی خواب دیدم که امروزه اولویت من شده به جای خالیش رو تخت نگاه کردم بازم رفته بود
4 ساله با هم ازدواج کردیم تا 2 ماه پیش همه چی عالی بود ولی نمیدونم چی شد که باهام سرد شد همش یه موبایل دستشه و داره تایپ میکنه نصف شبا غیبش میزنه و پیداش نمیشه میشه گفت میدونم یه خبرایی هست ولی مطمعن نیستم
یه لیوان آب ریختم و خوردمش تا آروم بشم موبایلمو برداشتم خبری ازش نبود
دراز کشیدم رو تخت و به سقف زل زدم دلیل این کاراش مشخص نبود یا من نمیخواستم باور کنم؟ ذهنم درگیر بود
..........
پشتم به در بود رفته بودم زیر پتو با صدای در فهمیدم که اومده همیشه همینطور بود نصف شب میرفت صبح زود که هنوز آفتای درنیومده بود میومد خودمو به خواب زدم با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم که خوابید رو تخت آهی از خستگی کشید این خستگی برای چی بود؟ خدایا دارم دیوونه میشم
دیگه حتی بهم نگاهم نمیکرد خیلی باهام سرد شده بود چشمامو رو هم فشردم تا از ریزش اشکام جلوگیری کنم نفهمیدم کی خوابم برد
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم به ساعت نگاه کردم 7:35 بود باید برای عکاسی میرفتم ( ا/ت مدله ) از رو تخت بلند شدم بهش نگاه کردم خواب بود رفتم تو حموم یه دوش 15 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون میز صبحونه رو چیدم تا بلند شد صبحونشو بخوره خودم میل نداشتم مگه اشتها برای آدم میمونه
کیف دوشیمو برداشتم و از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم سمت محل عکاسی
شوگا ویو
از خواب بیدار شدم اتفاقای دیشب از جلو چشمم رد شد لبخندی رو لبام شکل گرفت بلندشدم ا/ت رفته بود یه دوش کوتاه گرفتم و رفتم بیرون میزو چیده بود نشستم رو صندلی و شروع کردم به خوردن
اینکه پیش یون جی انقدر خوبم خیلی بهم انرژی میده دیگه زندگی با ا/ت خیلی برام تکراری شده دلم میخواد یه زندگی با یون جی رو شروع کنم باید این موضوع رو هر چه زودتر به ا/ت بگم و تمومش کنم امروز میخوام برم پیش جک تا درباره این موضوع باهاش حرف بزنم ببینم اون چی میگه
بلند شدم میزو جمع کردم و رفتم بیرون از خونه اول میخواستم برم پیش جک
........
جک : چی؟ ( با داد )
شوگا : آره میخوام از ا/ت جدا بشم
جک : داداش تو دیوونه شدی؟ داریم درباره ا/ت حرف میزنیم
شوگا : میدونم...
جک : شما همو خیلی دوست داشتید
شوگا : من دیگه خسته شدم.... میخوام به زندگیم ... هیجان بدم
جک : شوگا ا/ت دختر خیلی خوبیه تازه مدل هم که هست همه هم براش ضعف میکنن کجا میخوای همچین آدمی رو پیدا کنی؟ ا/تو تو هوا میزنن شوگا یادت نیست؟ فقط تو عروسیتون 3 تا درخواست ازدواج گرفت
شوگا : من همه ی اینارو میدونم اما میخوام با یون جی زندگی جدیدی بسازم
جک : مگه مسخره بازیه
شوگا : کمکم میکنی بهش بگم؟
جک : اوفففف
شوگا : کمکم میکنی یا نه
جک : .... باشه ولی میدونم که پشیمون میشی
بهش لبخند زدم
شوگا : پشیمون نمیشم
ا/ت ویو
وایساده بودم وسط یه سالن بزرگ هیچکس نبود به اطراف نگاه کردم صداش اومد برگشتم سمتش دست یه دختره رو گرفته بود
شوگا : دیگه تموم شد ا/ت ازت خسته شدم
صداش توی سرم اکو میشد
با داد از خواب پریدم نفس نفس میزدم درباره موضوعی خواب دیدم که امروزه اولویت من شده به جای خالیش رو تخت نگاه کردم بازم رفته بود
4 ساله با هم ازدواج کردیم تا 2 ماه پیش همه چی عالی بود ولی نمیدونم چی شد که باهام سرد شد همش یه موبایل دستشه و داره تایپ میکنه نصف شبا غیبش میزنه و پیداش نمیشه میشه گفت میدونم یه خبرایی هست ولی مطمعن نیستم
یه لیوان آب ریختم و خوردمش تا آروم بشم موبایلمو برداشتم خبری ازش نبود
دراز کشیدم رو تخت و به سقف زل زدم دلیل این کاراش مشخص نبود یا من نمیخواستم باور کنم؟ ذهنم درگیر بود
..........
پشتم به در بود رفته بودم زیر پتو با صدای در فهمیدم که اومده همیشه همینطور بود نصف شب میرفت صبح زود که هنوز آفتای درنیومده بود میومد خودمو به خواب زدم با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم که خوابید رو تخت آهی از خستگی کشید این خستگی برای چی بود؟ خدایا دارم دیوونه میشم
دیگه حتی بهم نگاهم نمیکرد خیلی باهام سرد شده بود چشمامو رو هم فشردم تا از ریزش اشکام جلوگیری کنم نفهمیدم کی خوابم برد
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم به ساعت نگاه کردم 7:35 بود باید برای عکاسی میرفتم ( ا/ت مدله ) از رو تخت بلند شدم بهش نگاه کردم خواب بود رفتم تو حموم یه دوش 15 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون میز صبحونه رو چیدم تا بلند شد صبحونشو بخوره خودم میل نداشتم مگه اشتها برای آدم میمونه
کیف دوشیمو برداشتم و از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم سمت محل عکاسی
شوگا ویو
از خواب بیدار شدم اتفاقای دیشب از جلو چشمم رد شد لبخندی رو لبام شکل گرفت بلندشدم ا/ت رفته بود یه دوش کوتاه گرفتم و رفتم بیرون میزو چیده بود نشستم رو صندلی و شروع کردم به خوردن
اینکه پیش یون جی انقدر خوبم خیلی بهم انرژی میده دیگه زندگی با ا/ت خیلی برام تکراری شده دلم میخواد یه زندگی با یون جی رو شروع کنم باید این موضوع رو هر چه زودتر به ا/ت بگم و تمومش کنم امروز میخوام برم پیش جک تا درباره این موضوع باهاش حرف بزنم ببینم اون چی میگه
بلند شدم میزو جمع کردم و رفتم بیرون از خونه اول میخواستم برم پیش جک
........
جک : چی؟ ( با داد )
شوگا : آره میخوام از ا/ت جدا بشم
جک : داداش تو دیوونه شدی؟ داریم درباره ا/ت حرف میزنیم
شوگا : میدونم...
جک : شما همو خیلی دوست داشتید
شوگا : من دیگه خسته شدم.... میخوام به زندگیم ... هیجان بدم
جک : شوگا ا/ت دختر خیلی خوبیه تازه مدل هم که هست همه هم براش ضعف میکنن کجا میخوای همچین آدمی رو پیدا کنی؟ ا/تو تو هوا میزنن شوگا یادت نیست؟ فقط تو عروسیتون 3 تا درخواست ازدواج گرفت
شوگا : من همه ی اینارو میدونم اما میخوام با یون جی زندگی جدیدی بسازم
جک : مگه مسخره بازیه
شوگا : کمکم میکنی بهش بگم؟
جک : اوفففف
شوگا : کمکم میکنی یا نه
جک : .... باشه ولی میدونم که پشیمون میشی
بهش لبخند زدم
شوگا : پشیمون نمیشم
۹۸.۰k
۳۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.