𝚂𝚑𝚘𝚝3 🌅🍂
𝚂𝚑𝚘𝚝3 🌅🍂
شوگا : باشه
چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابیدم برد
..........
ا/ت ویو
صبح با صدای پرنده هایی که اومده بودن جلوی پنجره چشمامو باز کردن هوای خیلی خوبی بود خنک بود ببند شدم دست و صورتمو شستم و صبحونه رو چیدم دیگه عادت کرده بودم معمولا شوگا نه شب خونه بود نه صبح کم پیش میومد صبحا بیاد معمولا پیام میداد میگفت رفتم سر کار یعنی از همونجایی که شب میره از همونجا میره سرکار
نشستم پشت میز و شروع کردم به خوردن امروز کار خاصی نداشتیم لازم نبود زود برم
وقتی صبحونه تموم شد تکیه دادم به صندلی و یکم خودمو کشیدم تا بدنم انقدر خشک نباشه امروز چقدر روز خوبی بود بلند شدم بعد از جمع کردن میز یه قهوه برای خودم ریختم و نشستم رو کاناپه جلوی تلویزیون و تلویزیونو روشن کردم و جرعه ای از قهومو خوردم
شوگا ویو
صبح بعد از خداحافظی با یون جی رفتم سمت شرکت نخواستم برم ا/تو ببینم دیشب زیاده روی کردم ولی حق داشتم ساعت 2 بود که اومد خونه اه ولش کن امروزمو خراب نکنم
وقتی رسیدم شرکت پیاده شدم و رفتم داخل منشی اومد سمتم
منشی : سلام اقا خوش اومدید
شوگا : سلام ممنونم
منشی : آقا مهمون دارید
وایسادم و بهش نگاه کردم
شوگا : کیه؟
منشی : یه خانمه اومدن گفتم منتظر بمونن تا شما بیاید
شوگا : باشه میتونی بری
منشی : چشم
رفتش رفتم سمت اتاقم درو باز کردم درست حدس زدم مامانم بود رفتم جلو منو که دید بلند شد بغلش کردم
شوگا : مامان میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟
اونم بغلم کرد
مامان شوگا : منم همینطور پسرم
ازش جدا شدم
شوگا : چیزی میخوری بگم برات بیارن؟
مامان شوگا : نه پسرم چیزی نمیخوام بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم
چه حرفی با من داره؟ روبروش رو صندلی نشستم
مامان شوگا : ا/ت چطوره؟ اون خوبه؟
شوگا : خوبه
مامان شوگا : پسرم من... راستش...
شوگا : چیشده مامان
مامان شوگا : من آزمایش دادم معلوم شد که.....سرطان دارم
چی؟ چی داره میگه این امکان نداره
شوگا : چی؟ ( با داد )
مامان شوگا : دکتر گفت درمان نمیشم خیلی دیر متوجه شدم
شوگا : مامان انقدر چرت و پرت نگو من گولتو نمیخورم
مامان شوگا : پسرم من... دروغ نمیگم
اشکاش اونا نشون میدادن که حرفش راسته تعجب کرده بودم قلبم محکم داشت میکوبید به سینم
شوگا : مامان این.. امکان نداره
مامان شوگا : من.. برای خودم ناراحت.. نیستم... برای تو ناراحتم پسرم... چون تنها میمونی البته... خیالم راحته که ا/ت پیشت هست... اون هواتو داره... از همون اولم بهش اعتماد داشتم تورو به اون میسپارم پسرم
نمیتونم بهش بگم که دارم از ا/ت جدا میشم
دستشو گزاشت رو قلبش پاشدم سریع رفتم سمتش دستشو گرفتم
شوگا : چیشد مامان
اشکام بی اختیار رو گونم سُر میخوردن
مامان شوگا : پسرم... تورو... به ا/ت... میسپارم
انگار نفسش بالا نمیومد اشکام شدت گرفت
شوگا : مامان.. مامان تروخدا نرو
چشماش داشت بسته میشد
مامان شوگا : دوست دارم... پسرم
چشماش بسته شد داد زدم
شوگا : مامان( با داد ) لطفا مامان
عربده ای زدم
شوگا : کسی اونجا نیست؟
اومدن کمک کردن به آمبولانس زنگ زدیم سریع خودشونو رسوندن نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم که یکی از کارکنا گفت : آقا تسلیت میگم
شوگا : چی داری میگی مرتیکه
رفتم جلو و یقشو گرفتم تو صورتش داد زدم
شوگا : معلوم هست چی میگی مامانمو خوب کن زود باش
مَرده : من متاسفم آقا اما کاری از دست ما برنمیاد
روی زانوهام افتادم و سرمو گرفتم نباید اینجوری تموم میشد نمیتونستم خودمو کنترل کنم همه جارو بهم ریختم کل وسایل اتاقو شکستم رفتم سمت مامانم که بیجون گوشه اتاق افتاده بود دستشو گرفتم یخ کرده بود
شوگا : مامان... من... من بدون تو.. نمیتونم مامان
سرمو گزاشتم رو سینش و گریه کردم حالم اصلا خوب نبود چشمام سیاهی میرفت یه لحظه دیگه متوجه هیچی نشدم
...............
چشمامو که باز کردم نور زیادی به چشمام برخورد کرد صورتمو اونطوفی کردم یکی رو صندلی نشسته بود یکم پلک زدم تا دیدم واضح بشه ا/ت بود چشماش اشکی بود داشت بهم نگاه میکرد
ا/ت ویو
دلم گرفته بود تو خونه نشسته بودم حالم خوب بود نمیدونم چرا یهو اینطوری شدم تلفنم زنگ خورد برداشتمش ناشناس بود تماسو وصل کردم
ا/ت : بله
یکی از کارکنان اورژانس : سلام ببخشید شما خانم ا/ت هستید؟
ا/ت : بله خودمم
یکی از کارکنان اورژانس : ببخشید خانم فکر کنم اقای شوگا همسرتون باشن ایشون حالشون بد شد ما اوردیمشون بیمارستان آخرین شماره ای که باهاش تماس گرفته شما بودید ما هم به شما زنگ زدیم
شوگا : باشه
چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابیدم برد
..........
ا/ت ویو
صبح با صدای پرنده هایی که اومده بودن جلوی پنجره چشمامو باز کردن هوای خیلی خوبی بود خنک بود ببند شدم دست و صورتمو شستم و صبحونه رو چیدم دیگه عادت کرده بودم معمولا شوگا نه شب خونه بود نه صبح کم پیش میومد صبحا بیاد معمولا پیام میداد میگفت رفتم سر کار یعنی از همونجایی که شب میره از همونجا میره سرکار
نشستم پشت میز و شروع کردم به خوردن امروز کار خاصی نداشتیم لازم نبود زود برم
وقتی صبحونه تموم شد تکیه دادم به صندلی و یکم خودمو کشیدم تا بدنم انقدر خشک نباشه امروز چقدر روز خوبی بود بلند شدم بعد از جمع کردن میز یه قهوه برای خودم ریختم و نشستم رو کاناپه جلوی تلویزیون و تلویزیونو روشن کردم و جرعه ای از قهومو خوردم
شوگا ویو
صبح بعد از خداحافظی با یون جی رفتم سمت شرکت نخواستم برم ا/تو ببینم دیشب زیاده روی کردم ولی حق داشتم ساعت 2 بود که اومد خونه اه ولش کن امروزمو خراب نکنم
وقتی رسیدم شرکت پیاده شدم و رفتم داخل منشی اومد سمتم
منشی : سلام اقا خوش اومدید
شوگا : سلام ممنونم
منشی : آقا مهمون دارید
وایسادم و بهش نگاه کردم
شوگا : کیه؟
منشی : یه خانمه اومدن گفتم منتظر بمونن تا شما بیاید
شوگا : باشه میتونی بری
منشی : چشم
رفتش رفتم سمت اتاقم درو باز کردم درست حدس زدم مامانم بود رفتم جلو منو که دید بلند شد بغلش کردم
شوگا : مامان میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟
اونم بغلم کرد
مامان شوگا : منم همینطور پسرم
ازش جدا شدم
شوگا : چیزی میخوری بگم برات بیارن؟
مامان شوگا : نه پسرم چیزی نمیخوام بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم
چه حرفی با من داره؟ روبروش رو صندلی نشستم
مامان شوگا : ا/ت چطوره؟ اون خوبه؟
شوگا : خوبه
مامان شوگا : پسرم من... راستش...
شوگا : چیشده مامان
مامان شوگا : من آزمایش دادم معلوم شد که.....سرطان دارم
چی؟ چی داره میگه این امکان نداره
شوگا : چی؟ ( با داد )
مامان شوگا : دکتر گفت درمان نمیشم خیلی دیر متوجه شدم
شوگا : مامان انقدر چرت و پرت نگو من گولتو نمیخورم
مامان شوگا : پسرم من... دروغ نمیگم
اشکاش اونا نشون میدادن که حرفش راسته تعجب کرده بودم قلبم محکم داشت میکوبید به سینم
شوگا : مامان این.. امکان نداره
مامان شوگا : من.. برای خودم ناراحت.. نیستم... برای تو ناراحتم پسرم... چون تنها میمونی البته... خیالم راحته که ا/ت پیشت هست... اون هواتو داره... از همون اولم بهش اعتماد داشتم تورو به اون میسپارم پسرم
نمیتونم بهش بگم که دارم از ا/ت جدا میشم
دستشو گزاشت رو قلبش پاشدم سریع رفتم سمتش دستشو گرفتم
شوگا : چیشد مامان
اشکام بی اختیار رو گونم سُر میخوردن
مامان شوگا : پسرم... تورو... به ا/ت... میسپارم
انگار نفسش بالا نمیومد اشکام شدت گرفت
شوگا : مامان.. مامان تروخدا نرو
چشماش داشت بسته میشد
مامان شوگا : دوست دارم... پسرم
چشماش بسته شد داد زدم
شوگا : مامان( با داد ) لطفا مامان
عربده ای زدم
شوگا : کسی اونجا نیست؟
اومدن کمک کردن به آمبولانس زنگ زدیم سریع خودشونو رسوندن نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم که یکی از کارکنا گفت : آقا تسلیت میگم
شوگا : چی داری میگی مرتیکه
رفتم جلو و یقشو گرفتم تو صورتش داد زدم
شوگا : معلوم هست چی میگی مامانمو خوب کن زود باش
مَرده : من متاسفم آقا اما کاری از دست ما برنمیاد
روی زانوهام افتادم و سرمو گرفتم نباید اینجوری تموم میشد نمیتونستم خودمو کنترل کنم همه جارو بهم ریختم کل وسایل اتاقو شکستم رفتم سمت مامانم که بیجون گوشه اتاق افتاده بود دستشو گرفتم یخ کرده بود
شوگا : مامان... من... من بدون تو.. نمیتونم مامان
سرمو گزاشتم رو سینش و گریه کردم حالم اصلا خوب نبود چشمام سیاهی میرفت یه لحظه دیگه متوجه هیچی نشدم
...............
چشمامو که باز کردم نور زیادی به چشمام برخورد کرد صورتمو اونطوفی کردم یکی رو صندلی نشسته بود یکم پلک زدم تا دیدم واضح بشه ا/ت بود چشماش اشکی بود داشت بهم نگاه میکرد
ا/ت ویو
دلم گرفته بود تو خونه نشسته بودم حالم خوب بود نمیدونم چرا یهو اینطوری شدم تلفنم زنگ خورد برداشتمش ناشناس بود تماسو وصل کردم
ا/ت : بله
یکی از کارکنان اورژانس : سلام ببخشید شما خانم ا/ت هستید؟
ا/ت : بله خودمم
یکی از کارکنان اورژانس : ببخشید خانم فکر کنم اقای شوگا همسرتون باشن ایشون حالشون بد شد ما اوردیمشون بیمارستان آخرین شماره ای که باهاش تماس گرفته شما بودید ما هم به شما زنگ زدیم
۱۳۳.۱k
۰۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.