رفت آنکه بیشتر ز همه دوست دارمش
رفت آنکه بیشتر ز همه دوست دارمش
یارب به دستهای خودت میسپارمش
لعنت به من که جای بیابان سینه ام
باید درون بیت غزلها بکارمش
ابری شده هوای نگاهم ولی چه سود
کو شانه ای که سر بِگُذارم، ببارمش
تنها رفیق و همدم من قاب عکس اوست
هر لحظه جای او به بغل می فشارمش
از ترس اینکه شعر به بیراهه ها کشد
در پشت پلکهای غزل می گذارمش
تنها دلیل هر نفس و عاشقانه هام
شد انکه دوست دارمش اما ندارمش
یارب به دستهای خودت میسپارمش
لعنت به من که جای بیابان سینه ام
باید درون بیت غزلها بکارمش
ابری شده هوای نگاهم ولی چه سود
کو شانه ای که سر بِگُذارم، ببارمش
تنها رفیق و همدم من قاب عکس اوست
هر لحظه جای او به بغل می فشارمش
از ترس اینکه شعر به بیراهه ها کشد
در پشت پلکهای غزل می گذارمش
تنها دلیل هر نفس و عاشقانه هام
شد انکه دوست دارمش اما ندارمش
۹۸۶
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.