رفت آنکه بیشتر ز همه دوست دارمش

رفت آنکه بیشتر ز همه دوست دارمش
یارب به دستهای خودت میسپارمش

لعنت به من که جای بیابان سینه ام
باید درون بیت غزلها بکارمش

ابری شده هوای نگاهم ولی چه سود
کو شانه ای که سر بِگُذارم، ببارمش

تنها رفیق و همدم من قاب عکس اوست
هر لحظه جای او به بغل می فشارمش

از ترس اینکه شعر به بیراهه ها کشد
در پشت پلکهای غزل می گذارمش

تنها دلیل هر نفس و عاشقانه هام
شد انکه دوست دارمش اما ندارمش
دیدگاه ها (۲)

ازمهربان بودن دلم دیگر پشیمان استزخمی شدم دور وبرم صدها نمکد...

اهل دل ، دل مینوازد ، دل شکستن کار نیستهرکه باشد بی محبت واق...

‌‌وصل است نافِ زندگی با ناگهانی‌هاغم پیش می آید میان شادمانی...

یکبار برایم نوشتی دوستت دارممن هزار بار خواندمش !هزار بار ضر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط