بعد از درد آن شب

بعد از درد آن شب ✭
Wylder ✭
در پایان....

سه هفته گذشته بود.
شهر دیگر بوی باران نمی‌داد، فقط سرمای زمستان آرام آرام خودش را به خیابان‌ها رسانده بود.
جونگکوک هر روز از جلوی همان کافه رد می‌شد،
اما دیگر داخل نمی‌رفت.
فقط لبخند کوتاهی می‌زد و ادامه می‌داد
انگار دارد با خودش عهد می‌بندد که یادش بماند، اما برنگردد.

هنوز بعضی شب‌ها در خواب، صدای خنده‌ی ا.ت را می‌شنید.
گاهی هم وقتی آهنگ قدیمی‌شان از رادیو پخش می‌شد، دلش می‌لرزید اما دیگر درد نمی‌کرد فقط یک دلتنگی آرام.

یک شب، روی پشت‌بام نشست.
فنجان چای داغ در دستش، و چشم‌هایش به آسمان.
بخار نفسش در هوا گم می‌شد و دلش سبک‌تر از همیشه بود.

یاد آخرین حرفِ او افتاد:
"شاید یه روز بدون درد حرف بزنیم."
زیر لب لبخندی زد و گفت:
«آره… اون روز رسید، فقط بدونِ تو.»

موبایلش روی زمین لرزید.
پیامی از شماره‌ای بی‌نام:
“امیدوارم خوب باشی”

او فقط نگاه کرد.
انگار همان سه کلمه، تمامِ گذشته را خلاصه کرده بود.
نه درد، نه انتظار فقط قبول.

جواب داد:
“خوبم. امیدوارم تو هم باشی.”

بعد گوشی را قفل کرد، چای را سر کشید، و چشم‌هایش را بست.
در گوشش فقط صدای باد بود، و در دلش آرامشی تازه.

شاید هیچ عشقی واقعا تمام نشود،
فقط شکلش عوض می‌شود از _درد_ به _خاطره_

و حالا بعد از تمام شب‌های بارانی،
جونگکوک بالاخره می‌توانست بخندد…
نه از روی فراموشی
بلکه از روی رهایی


The end...
𝖂𝖞𝖑𝖉𝖊𝖗✭
دیدگاه ها (۶)

میان قهوه و حسادت✭Wylder✭P.1هوا در کافه کوچک نزدیک دانشگاه ق...

بعد از درد آن شب ✭ Wylder✭P.3در ادامه...آن شب طولانی‌تر از ...

بعد از درد آن شب✭ Wylder✭ P.2 در ادامه...سه روز گذشته بود، ...

بعد از درد آن شب✭Wylder✭P.1باران آرام آرام بر سنگ‌فرش خیابان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط