تو مال منی ۱۵
چتریام و یکم فر کردم و یه گل سر سفید کوچولو زدم به موهای خرماییم...
سایه قهوهای رو خیلی آروم و کم رنگ پشت چشمام کشیدم و با ریمل مژههای بلندم و حالت دادم..
بین تینت لب صورتی و قرمز مونده بودم که آخر قرمز و زدم..
چون مهمون داشتن باید لباس آبرومند میپوشیدم..
لباس سارافونی که توری بود به رنگ مشکی رو تنم کردم، آستیناش تا آرنج تنگ بود و از آرنج به بعد گشاد میشد، همینجور تا کمر تنگ بود و از کمر به پایین تا زانو گشاد میشد..
لبخندی تو آینه به خودم زدم و رفتم بیرون
------------------------------------------------------
=کوک منتظر بود تا ا/ت بیاد موهاشو ببنده که همون لحظه در زده شد
+بیا تو
=سرگرد وقتی ا/ت و با آرایش و اون لباس دید برای چند ثانیه مسخ زیبایی جوجهاش شد که با لبخند اومد تو..
×عه جونگ.. عمم منظورم اینه عه موهاتون و نبستید!!!!!!!
برای اولین بار جونگکوک از اینکه اون دختر با کیوتی میخواست اسمش و بگه لبخندی زد که ا/ت با حیرت گفت: خندیدید!؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کوک سریع لبخندشو جمع کرد و گفت: مشکلی نداره باهام راحت حرف بزنی
×نه شما از من بزرگ ترید
+ولی من خودم اجازه دادم
×واقعا
×سرشو تکون داد که با ذوق به سمتش رفتم
شونهرو برداشتم و خیلی آروم موهای ابریشمیشو شونه کردم..
وقتی تار موهاش و لمس میکردم توی دلم احساس خیلی خوبی داشتم.
آخرین پیچ و به کش دادم و رفتم روبهروش وایسادم
×عالی شد آقا
+خوبه فقط یه دستمال بهم بده
دستمال کاغذی برداشتم و به سمتش گرفتم
+صورتتو بیار جلو
متعجب صورتم و بردم جلو که رو ویلچر نیم خیز شد و کامل جلوی صورتم قرار گرفت و زل زد به چشمام..
کلمات و فراموش کرده بودم و تو سیاهی محض چشماش گم شده بودم که انگشت شستشو روی لبم کشید سه بار کامل از چپ به راست و توی صورتم گفت: درسته بهت میاد ولی اونجا همه مردن نیازی به زدن رژ قرمز نیست، رنگ لبای خودت قشنگ تره...
عقب کشید و انگشتشو با دستمال پاک کرد..
ولی من نمیتونستم تکون بخورم، نمیتونستم عقب بکشم همونجوری مونده بودم و هنوز بهش خیره بودم که دوباره لبخندی زد که عجیب دلم و پیچ انداخت
+چقد میخوای نگام کنی
×جانم!
=برعکس ایندفعه سرگرد بود که تو دلش پیچ عجیب و قشنگی افتاد
+از اینکه با یه جانم این جوجه اینجوری از خودم بیخود شدم دوباره کلافگی اومد سراغم..
چه بلایی داشت سرم میومد..
--------------------------------------------------------
آقای لی ماشین و نگه داشت و منم به کوک کمک کردم روی ویلچر بشینه..
مثل سری قبل کوک در و باز کرد و منم با هل دادن ویلچر رفتم تو که دیدم نامجون و تهیونگ با دو نفر که نمیشناختمشون دور میز تو حیاط نشستن...
آروم گفتم: میگم آقای کیم کلید خونه شمارو داره
+آره
سایه قهوهای رو خیلی آروم و کم رنگ پشت چشمام کشیدم و با ریمل مژههای بلندم و حالت دادم..
بین تینت لب صورتی و قرمز مونده بودم که آخر قرمز و زدم..
چون مهمون داشتن باید لباس آبرومند میپوشیدم..
لباس سارافونی که توری بود به رنگ مشکی رو تنم کردم، آستیناش تا آرنج تنگ بود و از آرنج به بعد گشاد میشد، همینجور تا کمر تنگ بود و از کمر به پایین تا زانو گشاد میشد..
لبخندی تو آینه به خودم زدم و رفتم بیرون
------------------------------------------------------
=کوک منتظر بود تا ا/ت بیاد موهاشو ببنده که همون لحظه در زده شد
+بیا تو
=سرگرد وقتی ا/ت و با آرایش و اون لباس دید برای چند ثانیه مسخ زیبایی جوجهاش شد که با لبخند اومد تو..
×عه جونگ.. عمم منظورم اینه عه موهاتون و نبستید!!!!!!!
برای اولین بار جونگکوک از اینکه اون دختر با کیوتی میخواست اسمش و بگه لبخندی زد که ا/ت با حیرت گفت: خندیدید!؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کوک سریع لبخندشو جمع کرد و گفت: مشکلی نداره باهام راحت حرف بزنی
×نه شما از من بزرگ ترید
+ولی من خودم اجازه دادم
×واقعا
×سرشو تکون داد که با ذوق به سمتش رفتم
شونهرو برداشتم و خیلی آروم موهای ابریشمیشو شونه کردم..
وقتی تار موهاش و لمس میکردم توی دلم احساس خیلی خوبی داشتم.
آخرین پیچ و به کش دادم و رفتم روبهروش وایسادم
×عالی شد آقا
+خوبه فقط یه دستمال بهم بده
دستمال کاغذی برداشتم و به سمتش گرفتم
+صورتتو بیار جلو
متعجب صورتم و بردم جلو که رو ویلچر نیم خیز شد و کامل جلوی صورتم قرار گرفت و زل زد به چشمام..
کلمات و فراموش کرده بودم و تو سیاهی محض چشماش گم شده بودم که انگشت شستشو روی لبم کشید سه بار کامل از چپ به راست و توی صورتم گفت: درسته بهت میاد ولی اونجا همه مردن نیازی به زدن رژ قرمز نیست، رنگ لبای خودت قشنگ تره...
عقب کشید و انگشتشو با دستمال پاک کرد..
ولی من نمیتونستم تکون بخورم، نمیتونستم عقب بکشم همونجوری مونده بودم و هنوز بهش خیره بودم که دوباره لبخندی زد که عجیب دلم و پیچ انداخت
+چقد میخوای نگام کنی
×جانم!
=برعکس ایندفعه سرگرد بود که تو دلش پیچ عجیب و قشنگی افتاد
+از اینکه با یه جانم این جوجه اینجوری از خودم بیخود شدم دوباره کلافگی اومد سراغم..
چه بلایی داشت سرم میومد..
--------------------------------------------------------
آقای لی ماشین و نگه داشت و منم به کوک کمک کردم روی ویلچر بشینه..
مثل سری قبل کوک در و باز کرد و منم با هل دادن ویلچر رفتم تو که دیدم نامجون و تهیونگ با دو نفر که نمیشناختمشون دور میز تو حیاط نشستن...
آروم گفتم: میگم آقای کیم کلید خونه شمارو داره
+آره
۳۴.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.