تو مال منی ۱۴
پریدم رو تخت و با ذوق بالا پایین پریدم
کوکککککک سرگردددد مغرور نگران من شدهههه جیییییییییییییییییییییییییییغ
قهقهه بلندی زدم و دراز کشیدم
دوباره زد به سرم و با گرفتن لپام جیغ خفهای کشیدم..
-------------------------------------------------------
داشتم ناهار کوک و میبردم که زنگ خورد
آجوما در و باز کرد و با فضولی با در نگا کردم که نامجون و دیدم
با ذوق گفتم: عههه سلام آقای کیم
با لبخند گفت: سلام ا/ت خانم خوبید شما!؟
×ممنون بخوبی شما
به سینی اشاره کرد و گفت: برای کوکه!؟
×بله
_عجیبه هیچوقت انقد زیاد نمیخورد
×نه برای خودمم گذاشتم
_بازم با این حال حس میکنم زیاده
چی شده چرا همه دست به دست هم دادن که من کف بالا بیارم
×راستش اصرار کردم که بخورن
ابروهاش و بالا انداخت و گفت: من براش میبرم شما غذای خودتون و بردارید
لبخند زوری زدم و گفتم: نه اشکالی نداره شما این و ببرید خودتونم بخورید من از آجوما میگیرم
سرشو تکون داد و با گرفتن سینی رفت بالا
---------------------------------------------------------
یعد اینکه نامجون رفت سریع رفتم سمت اتاق کوک
دلم براش تنگ شده بود سه ساعت بود نامجون اومده بود و من نرفتم ببینمشون
در و زدم و رفتم تو
+ا/ت بیا بشین
اطاعت کردم و به سمت صندلی رفتم و نشستم
×بله
کلافه گفت: دوباره آخر هفته یعنی فردا میریم ویلای من
متعجب و خوشحال گفتم: برای چی!؟
+نامجون به خاطر اینکه دوباره دارم میبینمش چند نفر و دعوت کرده و من گفتم بریم ویلای خودم
با ذوق سرم و تکون دادم و گفتم: کاری باید انجام بدم
+نه ولی تمام کسایی که میان مردَن از الان میگم ا/ت از کنار من جم نمیخوری، خیلی با کسی گرم نمیگیری و همش نمیخندی فهمیدی!؟
حرصم در اومد
یعنی چی یه دفعه بشینم بمیرم دیگه
بیمیل گفتم:چشم
سرشو با غرور تکون داد
#𝒑𝒂𝒓𝒕_14
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
ꨄ︎ #تو_مال_منی ꨄ︎
کوکککککک سرگردددد مغرور نگران من شدهههه جیییییییییییییییییییییییییییغ
قهقهه بلندی زدم و دراز کشیدم
دوباره زد به سرم و با گرفتن لپام جیغ خفهای کشیدم..
-------------------------------------------------------
داشتم ناهار کوک و میبردم که زنگ خورد
آجوما در و باز کرد و با فضولی با در نگا کردم که نامجون و دیدم
با ذوق گفتم: عههه سلام آقای کیم
با لبخند گفت: سلام ا/ت خانم خوبید شما!؟
×ممنون بخوبی شما
به سینی اشاره کرد و گفت: برای کوکه!؟
×بله
_عجیبه هیچوقت انقد زیاد نمیخورد
×نه برای خودمم گذاشتم
_بازم با این حال حس میکنم زیاده
چی شده چرا همه دست به دست هم دادن که من کف بالا بیارم
×راستش اصرار کردم که بخورن
ابروهاش و بالا انداخت و گفت: من براش میبرم شما غذای خودتون و بردارید
لبخند زوری زدم و گفتم: نه اشکالی نداره شما این و ببرید خودتونم بخورید من از آجوما میگیرم
سرشو تکون داد و با گرفتن سینی رفت بالا
---------------------------------------------------------
یعد اینکه نامجون رفت سریع رفتم سمت اتاق کوک
دلم براش تنگ شده بود سه ساعت بود نامجون اومده بود و من نرفتم ببینمشون
در و زدم و رفتم تو
+ا/ت بیا بشین
اطاعت کردم و به سمت صندلی رفتم و نشستم
×بله
کلافه گفت: دوباره آخر هفته یعنی فردا میریم ویلای من
متعجب و خوشحال گفتم: برای چی!؟
+نامجون به خاطر اینکه دوباره دارم میبینمش چند نفر و دعوت کرده و من گفتم بریم ویلای خودم
با ذوق سرم و تکون دادم و گفتم: کاری باید انجام بدم
+نه ولی تمام کسایی که میان مردَن از الان میگم ا/ت از کنار من جم نمیخوری، خیلی با کسی گرم نمیگیری و همش نمیخندی فهمیدی!؟
حرصم در اومد
یعنی چی یه دفعه بشینم بمیرم دیگه
بیمیل گفتم:چشم
سرشو با غرور تکون داد
#𝒑𝒂𝒓𝒕_14
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
ꨄ︎ #تو_مال_منی ꨄ︎
۱۶.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.