فجیعتر از خبر رفتنت

فجیع‌تر از خبر رفتنت
رفتنت بود
و تا مرز کوری گریستم آن‌شب
چراکه تفاوت هولناکی بود میان شنیدن و دیدن
چراکه باید چشم‌هایم را فراموش می‌کردم
و بر دو چاه تلنبار از خاطره‌ سرپوش می‌گذاشتم
چشم‌هایم را بستم امّا
نگاهم به درون باز شد
و دیدم چگونه زنی در تمام گوشه‌های تاریکم مویه می‌کرد
و دهانش
هنگام ادای آخرین «دوستت دارم» فلج شده بود
صبح
زیر شانه‌اش را گرفتم
تا نرده‌های سبز بدرقه‌اش کردم
و سپردم هر هشت ساعت تلقینش دهند
که «هرجیبی سوراخی دارد اندازۀ افتادنِ یک کلید»
جمله‌ای‌که از شنیدنش
زارزار
زیر خنده زد
کلید خانه‌ام از سوراخ جیب مردی افتاده است
سال‌هاست بیرونِ خودم ایستاده‌ام
و از سوراخ کلید زنی را نگاه می‌کنم
که در تمام گوشه‌های تاریکم کز کرده است
و هر هشت ساعت
قاه‌قاه
گریه می‌کند!!!!!!!!
دیدگاه ها (۶)

هربار پنهان می‌شومهمبازی‌ام بزرگ می‌شودو یادش می‌رود قرار بو...

چـــه هنــرمندیســـتکســـی کـــه بـا یـــک خـــداحافظــیتمــ...

دیر آمدی و دست گذاشتیروی حرف‌هایی که گفته نمی‌شوندحرف‌هایی ک...

روزی به دخترم خواهم گفتاگر خواستی ازدواج کنیبا مردی ازدواج ک...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط