متن دفترچه خاطرات مربوط به روز قتل : "
متن دفترچه خاطرات مربوط به روز قتل : "
من امروز یکی رو کشتم ، خفه اش کردم و بعد بهش چاقو زدم و گلوشو بریدم، فوق العاده بود، به محض اینکه با اون احساس اوه خدای من نمیتونم کنار میای خیلی هم لذت بخشه، الان یکم اضطراب دارم، خب الان دیگه باید برم کلیسا ها ها"
پلیس الیسارو به ایستگاه پلیس میبره تا با مدارکی که داشته به صورت رسمی از اون بازجویی کنه و مجبورش کنن اعتراف کنه.
مادربزرگ الیسا هم توی اتاق بازجویی حضور داشت تمام مدت چون الیسا زیر سن قانونی بود و باید سرپرستش هم حضور می داشت.
باید اعتراف کنم از کارگاه این پرونده(دیوید راس ) خیلی خوشم اومد واقعا هوشمندانه عمل کرده دیوید اول بعد از یک بازجویی طولانی به الیسا میگه : ما دفترچه خاطراتت رو خوندیم و میدونیم چه اتفاقی افتاده، بدن الیزابت کجاست؟
وقتی الیسا سعی میکنه بازم خودشو به گمراهی بزنه دیوید راس از یه حرکت هوشمندانه استفاده میکنه و میگه : اشکال نداره به ما بگو اگه تصادفی این حادثه اتفاق افتاده ما کمکت می کنیم.
اینجا الیسا میگه آره الیزابت یهو افتاد و مرد من نمیدونستم چیکار کنم برای همین جسدش رو سوزوندم.
دیوید رایس با صبوری به الیسا میگه وقتی ما بدنو پیدا کنیم با کالبد شکافی میفهمیم که چجوری این اتفاق براش افتاده و میپرسه :یک دختر نه ساله همینجوری نمیمیره، آیا گلوی الیزابت بریده شده بود؟
الیسا اعتراف میکنه که بله
و مادربزرگش بعد از این حرفه الیسا با گریه اتاق بازجویی رو ترک میکنه و بعدا هم گله مند میشه چرا بدون حضور من به بازجویی ادامه دادن.
الیسا در نهایت اعتراف میکنه که اون روز امآرو مجبور میکنه دوستشو از خونه بیرون بیاره بعد الیسا به امآ میگه برگرده خونه و الیزابت با این تصور که قرار بهش چیز جالبی توی جنگل نشون بده داخل جنگل میره با الیسا، الیزابت همیشه از الیسا خوشش میومده و بچه معصوم 9 ساله بدون هیچ حرفی و با خوشحالی از اینکه داره با الیسا وقت میگذرونه دنبال الیسا میره، الیسا اون رو سمت قبری میبره که از قبل برای این بچه کنده بوده و از اینجا متوجه میشیم الیسا این قتل رو از چند روز قبل برنامه ریزی کرده بوده.
زمانی که به قبر میرسن الیسا، الیزابت رو با دستاش خفه میکنه ولی قبل از خفگی کامل، دستاشو از دور گردن الیزابت برمیداره و با چاقو هفت بار به قفسه سینه الیزابت ضربه میزنه بعد گردن الیزابتو میبره و اونو داخل قبل هل میده و روش خاک میریزه تا الیزابت با مرور خودش زیر خاک جون بده.
وقتی پلیس اوت قبر پیدا میکنه متوجه میشه حتی اونقدر عمق نداشته که کل بدن الیسارو بپوشونه و قسمت کمی از دست و پای کودک بیرون بوده.
من امروز یکی رو کشتم ، خفه اش کردم و بعد بهش چاقو زدم و گلوشو بریدم، فوق العاده بود، به محض اینکه با اون احساس اوه خدای من نمیتونم کنار میای خیلی هم لذت بخشه، الان یکم اضطراب دارم، خب الان دیگه باید برم کلیسا ها ها"
پلیس الیسارو به ایستگاه پلیس میبره تا با مدارکی که داشته به صورت رسمی از اون بازجویی کنه و مجبورش کنن اعتراف کنه.
مادربزرگ الیسا هم توی اتاق بازجویی حضور داشت تمام مدت چون الیسا زیر سن قانونی بود و باید سرپرستش هم حضور می داشت.
باید اعتراف کنم از کارگاه این پرونده(دیوید راس ) خیلی خوشم اومد واقعا هوشمندانه عمل کرده دیوید اول بعد از یک بازجویی طولانی به الیسا میگه : ما دفترچه خاطراتت رو خوندیم و میدونیم چه اتفاقی افتاده، بدن الیزابت کجاست؟
وقتی الیسا سعی میکنه بازم خودشو به گمراهی بزنه دیوید راس از یه حرکت هوشمندانه استفاده میکنه و میگه : اشکال نداره به ما بگو اگه تصادفی این حادثه اتفاق افتاده ما کمکت می کنیم.
اینجا الیسا میگه آره الیزابت یهو افتاد و مرد من نمیدونستم چیکار کنم برای همین جسدش رو سوزوندم.
دیوید رایس با صبوری به الیسا میگه وقتی ما بدنو پیدا کنیم با کالبد شکافی میفهمیم که چجوری این اتفاق براش افتاده و میپرسه :یک دختر نه ساله همینجوری نمیمیره، آیا گلوی الیزابت بریده شده بود؟
الیسا اعتراف میکنه که بله
و مادربزرگش بعد از این حرفه الیسا با گریه اتاق بازجویی رو ترک میکنه و بعدا هم گله مند میشه چرا بدون حضور من به بازجویی ادامه دادن.
الیسا در نهایت اعتراف میکنه که اون روز امآرو مجبور میکنه دوستشو از خونه بیرون بیاره بعد الیسا به امآ میگه برگرده خونه و الیزابت با این تصور که قرار بهش چیز جالبی توی جنگل نشون بده داخل جنگل میره با الیسا، الیزابت همیشه از الیسا خوشش میومده و بچه معصوم 9 ساله بدون هیچ حرفی و با خوشحالی از اینکه داره با الیسا وقت میگذرونه دنبال الیسا میره، الیسا اون رو سمت قبری میبره که از قبل برای این بچه کنده بوده و از اینجا متوجه میشیم الیسا این قتل رو از چند روز قبل برنامه ریزی کرده بوده.
زمانی که به قبر میرسن الیسا، الیزابت رو با دستاش خفه میکنه ولی قبل از خفگی کامل، دستاشو از دور گردن الیزابت برمیداره و با چاقو هفت بار به قفسه سینه الیزابت ضربه میزنه بعد گردن الیزابتو میبره و اونو داخل قبل هل میده و روش خاک میریزه تا الیزابت با مرور خودش زیر خاک جون بده.
وقتی پلیس اوت قبر پیدا میکنه متوجه میشه حتی اونقدر عمق نداشته که کل بدن الیسارو بپوشونه و قسمت کمی از دست و پای کودک بیرون بوده.
۲.۲k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳