بیایید به پرونده برگردیم یعنی زمانی که پلیس ها نمی تونستن
بیایید به پرونده برگردیم یعنی زمانی که پلیس ها نمی تونستن الیزابت رو پیدا کنن و با حرف هایی که امآ بهشون میزنه تصمیم میگیرن از الیسا بازجویی کنن ولی الیسا کاملا خونسرد بوده و میگفته از چیزی خبر نداره و الیزابت بعد بازی با خواهرش به خونه برگشته.
در همون زمان که داشتن از الیسا بازجویی میکردن بهشون خبر میدن که گروه جستجو یه چیزی پیدا کرده و پلیس تصمیم میگیره با خود الیسا وارد جنگل بشه تا کشف جدید گروه جستجو رو ببینن.
پلیس هایی که توی جنگل مشغول جست و جو بودن یه قبر پیدا کرده بودن که مشخص بوده به تازگی کنده شده ولی وقتی خاک ها را کنار میزنن می بینن چیزی داخل قبر نیست.
الیسا تمام مدتی که سمت جنگل می رفتن کاملا آروم بوده و داشته به پلیس ها میگفته من توی جنگل زیاد میام ، خیلی احساس آرامش میکنم اینجا و برای حیوان های مرده توی جنگل قبر میکنم و خاکشون میکنم.
پلیس بعد از شنیدن حرف های الیسا و پیشرفتی که توی پرونده کرده بودن تصمیم میگیرن خونه و اتاق الیسا رو بازرسی کنن .
پلیس ها وقتی وارد اتاق الیسا میشن با یکی از عجیب ترین صحنه هایی که تا حالا دیده بودن مواجه میشن دیوار های الیسا پر از نامه های پدرش که از زندان براش میفرستاده و نقاشی ها و جمله های عجیب و ترسناک بوده که با خودکار ، مداد و حتی خون انسان کشیده شده بوده.
یکی از عجیب ترین نقاشی ها مربوط به نقاشیای از یه آدم بود که روی دست سر و پاهاش بریدگی داره و کنار این نقاشی نوشته شده بوده امآ (خواهر شش ساله خود الیسا )
یه جای دیگه از دیوار نوشته بود: من میبرم چون از دیدن خون خوشم میاد.
بعد از کمی جستجو پلیس دفترچه خاطرات الیسارو زیر تختش پیدا می کنه که داخلش از افکار و فانتزی های ترسناک الیسا مثل آتش زدن یه خانواده داخل خونه اشون نوشته شده بوده پلیس همینطور جلو میرفته تا به روز حادثه برسه اما الیسا کل نوشته های اون روز خط خطی کرده بوده و فقط جمله آخرش مشخص بوده که نوشته بوده : خب الان باید برم کلیسا.
پلیس دفترچه خاطرات رو به ایستگاهشون میبره و با استفاده از بلک لایت موفق میشن کل متن دفترچه رو برگردونن
در همون زمان که داشتن از الیسا بازجویی میکردن بهشون خبر میدن که گروه جستجو یه چیزی پیدا کرده و پلیس تصمیم میگیره با خود الیسا وارد جنگل بشه تا کشف جدید گروه جستجو رو ببینن.
پلیس هایی که توی جنگل مشغول جست و جو بودن یه قبر پیدا کرده بودن که مشخص بوده به تازگی کنده شده ولی وقتی خاک ها را کنار میزنن می بینن چیزی داخل قبر نیست.
الیسا تمام مدتی که سمت جنگل می رفتن کاملا آروم بوده و داشته به پلیس ها میگفته من توی جنگل زیاد میام ، خیلی احساس آرامش میکنم اینجا و برای حیوان های مرده توی جنگل قبر میکنم و خاکشون میکنم.
پلیس بعد از شنیدن حرف های الیسا و پیشرفتی که توی پرونده کرده بودن تصمیم میگیرن خونه و اتاق الیسا رو بازرسی کنن .
پلیس ها وقتی وارد اتاق الیسا میشن با یکی از عجیب ترین صحنه هایی که تا حالا دیده بودن مواجه میشن دیوار های الیسا پر از نامه های پدرش که از زندان براش میفرستاده و نقاشی ها و جمله های عجیب و ترسناک بوده که با خودکار ، مداد و حتی خون انسان کشیده شده بوده.
یکی از عجیب ترین نقاشی ها مربوط به نقاشیای از یه آدم بود که روی دست سر و پاهاش بریدگی داره و کنار این نقاشی نوشته شده بوده امآ (خواهر شش ساله خود الیسا )
یه جای دیگه از دیوار نوشته بود: من میبرم چون از دیدن خون خوشم میاد.
بعد از کمی جستجو پلیس دفترچه خاطرات الیسارو زیر تختش پیدا می کنه که داخلش از افکار و فانتزی های ترسناک الیسا مثل آتش زدن یه خانواده داخل خونه اشون نوشته شده بوده پلیس همینطور جلو میرفته تا به روز حادثه برسه اما الیسا کل نوشته های اون روز خط خطی کرده بوده و فقط جمله آخرش مشخص بوده که نوشته بوده : خب الان باید برم کلیسا.
پلیس دفترچه خاطرات رو به ایستگاهشون میبره و با استفاده از بلک لایت موفق میشن کل متن دفترچه رو برگردونن
۲.۵k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳