فیک تهیونگ پارت3
******
« نیم ساعت بعد» با دیدن نگاه پسرایی که روب ا/ت بود اعصابم خورد شد داشتم سومین لیوان الکلم رو سر میکشیدم که دیدم ا/ت از کنارم بلند شد به معنی کجا میری نگاهش کردم ا/ت بهم گفت: میرم دستشویی باشه ای زیر لب گفتم به الکل خوردنم ادامه دادم
********
از دید ا/ت
رفتم دستشویی به اینه نگا میکردم که ببینم ارایشم خراب میشه یا نه دست هامو شستم داشتم از دستشویی میومدم بیرون که متوجه پسری که داشت به سمتم حرکت میکرد شدم انگار مست بود ولی هوشیاریش رو داشت میخواستم از کنارش رد بشم که دستم رو گرفت به دیوار چسبوندم
اون مرده: بیب دوس دارم یه شب پر از لذت رو باهات داشته باشم به نظر که بدنت خیلی مناسبه صورتشو نزدیک صورتم کرد با پام زدم وسط پاهاش پخش زمین شد یکم خم شدم بهش یه نگاهی با تحقیر بهش کردم و گفتم: او بیب فکر کنم حق پدر بودنو ازت گرفتم یه پوزخند بهش زدم اومدم برم که موهامو از پشت گرفت
اخی زیر لب گفتم
اون مرده: دختره حرومی حالیت میکنم که با کی درافتادی بلند شد چون موهامو از پشت گرفته بود همراه بلند شدنش بلند شدم محکم به دیوار کوبوندم بخاطر دردی که توی کمرم حس کردم اخی گفتم داشت صورتشو بهم نزدیک میکرد که با فرو اومدن مشتی که توی صورت مرد اومد شوکه شدم به تهیونگ که با چشم های کاسه خون تهیونگ مواجه شدم!
که حمله ور شد به سمت پسره با مشت های پی در پی که روی صورت پسره فرود میومد که به خودم اومدم به سمت تهیونگ رفتم ا/ت: تهیونگ ولش کن کشتیش که دیدم فایده ای نداره رفتم از پشت به سمت خودم کشیدمش که پسره رو ول کرد پسره با قیافه ترسیده از دستشویی بیرون رفت که دستمو رو شونه ی تهیونگ گزاشتم: تهیونگ خوبی برگشت طرفم گوشه لبش پاره شده بود که تویه چشمام رگهای قرمز دیده میشد بی توجه بهم مچ دستمو کشید از دستشویی اومدیم بیرون که گفتم:«چکار میکنی دستمو ول کن دردم اومد» بهم نگا کرد و گفت:«تو خونه حسابتو میرسم» با چشم های ترسیده بهش نگا کردم تاحالا این روی تهیونگو ندیده بودم از ترسم جرعت نداشتم حرفی بزنم ازجشن خارج شدیم
.......
داخل ماشین نشستیم داشتم به پنجره نگا میکردم هر چقدر به خونه نزدیک تر میشدیم قلبم تند تر میزد و هیجانی که ترس نام داشت بیشتر میشد تا رسیدن به خونه سکوت سنگینی بینمون بود با حس ایستادن ماشین به اطرافم نگا کردم رسیده بودیم خونه و ترس من هم به بیشتر شده بود قلبم از شدت هیجان خودش رو به دیوار میکوبید از ماشین پیاده شدم به سمت در خونه رفتم رمز خونه رو زدم وارد خونه شدم تهیونگ هم پشت سر من اومدداخل خونه در رو بست دستم رو گرفت و به سمت اتاق مشترکمون حرکت کرد ا/ت: تهیونگ بخدا خودش بهم نزدیک شد من کاری بهش نداشتم سعی کردم دستی که به مچم گره خورده بود رو باز کنم ولی فایده نداشت تهیونگ: اولشم میدونستم که نباید به اون جشن میزاشتم بری جمله اخری رو با صدای بلند تر گفت:«چطور جرعت کرد به دختری که من عاشقشم دست بزنههه» باورم نمیشد اون عاشقمه! با حس دستی دور کمرم از تصورات ذهنم بیرون اومدم به صورت عرق کرده تهیونگ نگا کردم (از اینجا به بعد اسماته بچه ها هر کسی خوشش نمیاد نخونه😐💔✋نگین نگفتم هااا تو کامنتاهم هیت بدین جرتون میدم😂♥با عشق از طرف ادمین) صورتشو به صورتم نزدیک کرد
« نیم ساعت بعد» با دیدن نگاه پسرایی که روب ا/ت بود اعصابم خورد شد داشتم سومین لیوان الکلم رو سر میکشیدم که دیدم ا/ت از کنارم بلند شد به معنی کجا میری نگاهش کردم ا/ت بهم گفت: میرم دستشویی باشه ای زیر لب گفتم به الکل خوردنم ادامه دادم
********
از دید ا/ت
رفتم دستشویی به اینه نگا میکردم که ببینم ارایشم خراب میشه یا نه دست هامو شستم داشتم از دستشویی میومدم بیرون که متوجه پسری که داشت به سمتم حرکت میکرد شدم انگار مست بود ولی هوشیاریش رو داشت میخواستم از کنارش رد بشم که دستم رو گرفت به دیوار چسبوندم
اون مرده: بیب دوس دارم یه شب پر از لذت رو باهات داشته باشم به نظر که بدنت خیلی مناسبه صورتشو نزدیک صورتم کرد با پام زدم وسط پاهاش پخش زمین شد یکم خم شدم بهش یه نگاهی با تحقیر بهش کردم و گفتم: او بیب فکر کنم حق پدر بودنو ازت گرفتم یه پوزخند بهش زدم اومدم برم که موهامو از پشت گرفت
اخی زیر لب گفتم
اون مرده: دختره حرومی حالیت میکنم که با کی درافتادی بلند شد چون موهامو از پشت گرفته بود همراه بلند شدنش بلند شدم محکم به دیوار کوبوندم بخاطر دردی که توی کمرم حس کردم اخی گفتم داشت صورتشو بهم نزدیک میکرد که با فرو اومدن مشتی که توی صورت مرد اومد شوکه شدم به تهیونگ که با چشم های کاسه خون تهیونگ مواجه شدم!
که حمله ور شد به سمت پسره با مشت های پی در پی که روی صورت پسره فرود میومد که به خودم اومدم به سمت تهیونگ رفتم ا/ت: تهیونگ ولش کن کشتیش که دیدم فایده ای نداره رفتم از پشت به سمت خودم کشیدمش که پسره رو ول کرد پسره با قیافه ترسیده از دستشویی بیرون رفت که دستمو رو شونه ی تهیونگ گزاشتم: تهیونگ خوبی برگشت طرفم گوشه لبش پاره شده بود که تویه چشمام رگهای قرمز دیده میشد بی توجه بهم مچ دستمو کشید از دستشویی اومدیم بیرون که گفتم:«چکار میکنی دستمو ول کن دردم اومد» بهم نگا کرد و گفت:«تو خونه حسابتو میرسم» با چشم های ترسیده بهش نگا کردم تاحالا این روی تهیونگو ندیده بودم از ترسم جرعت نداشتم حرفی بزنم ازجشن خارج شدیم
.......
داخل ماشین نشستیم داشتم به پنجره نگا میکردم هر چقدر به خونه نزدیک تر میشدیم قلبم تند تر میزد و هیجانی که ترس نام داشت بیشتر میشد تا رسیدن به خونه سکوت سنگینی بینمون بود با حس ایستادن ماشین به اطرافم نگا کردم رسیده بودیم خونه و ترس من هم به بیشتر شده بود قلبم از شدت هیجان خودش رو به دیوار میکوبید از ماشین پیاده شدم به سمت در خونه رفتم رمز خونه رو زدم وارد خونه شدم تهیونگ هم پشت سر من اومدداخل خونه در رو بست دستم رو گرفت و به سمت اتاق مشترکمون حرکت کرد ا/ت: تهیونگ بخدا خودش بهم نزدیک شد من کاری بهش نداشتم سعی کردم دستی که به مچم گره خورده بود رو باز کنم ولی فایده نداشت تهیونگ: اولشم میدونستم که نباید به اون جشن میزاشتم بری جمله اخری رو با صدای بلند تر گفت:«چطور جرعت کرد به دختری که من عاشقشم دست بزنههه» باورم نمیشد اون عاشقمه! با حس دستی دور کمرم از تصورات ذهنم بیرون اومدم به صورت عرق کرده تهیونگ نگا کردم (از اینجا به بعد اسماته بچه ها هر کسی خوشش نمیاد نخونه😐💔✋نگین نگفتم هااا تو کامنتاهم هیت بدین جرتون میدم😂♥با عشق از طرف ادمین) صورتشو به صورتم نزدیک کرد
۵۳.۸k
۱۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.