love inother style پارت42
#love_inother_style #پارت42
#ویکی #یونگ
ویکی
با استرس به گوشی خیره بودم یعنی چی شده گفتش خبر بدم به کی؟یعنی یونگ نهههه اصلا عمراااا فکرشم زشته خاک به سرم خاک به سرم با دستایی لرزون شماره رو گرفتم
*بله
من:سلام من ویکی هستم خوب راستش
*میدونم خوبی ببخشید میشه چند دیقه دیگه زنگ بزنی آخه ساکونو..
نزاشتم ادامه بده
من:دقیقا موضوع سر ساکونو
یونگ:چی ساکونو چش شده هان پیش شماست
من:نه بیمارستان منم دارم.میرم اونجا
یونگ:خودم میام دنبالت
من:اما آخه
یونگ:کشته مرد چشم وابروت نیسم که آدرس بلدی چون
من:باشه
قطع کرد بی تربیت امل خداحافظ بلد نیس حالا که دقت میکنم هیچ وقت خداحافظی نمیکنه چرا؟؟ واقعااا چرا
لباسامو پوشیدم
من:بابا یکی از دوستام بیمارستان بستریه من میرم دیدنش
بابا:باشه باکسی میری
من:آره نگران نباش
بابا:باشه مواظب خودت باش
منتظر زنگ در باز خونه بودم که یهو زنگ در زده شدش پالتومو برداشتم رفتم پایین واه چرا چشماش قرمزه چش شده این
من:گریه کردی
***///***///
یونگ
لعنتی بگو چرا چرا گوشیتو خاموش کردی دیگه نمیزارم بره پیش مامان سوار ماشین شدم شماره بک گرفتم خاموش بود دهنت بک کجایی نمیتونم نمیتونم دنیارو بدون شلوغیها اون تصور کنم اشکام همینجوری میریخت
ویکی:گریه کردی؟!
من:نه بیا بشین سریع باید بریم پیش خواهرم
دوباره اشکام ریختن بابهت نگاهم فک میکرد درسته شخصیت پوکری دارم ولی نبودن خواهرم خیلی سخت بودش
ویکی منو گرفت بغلش با دستاش ضربه میزد به پشتم
ویکی:هیچیش نیس بهت قول میدم بیا بریم خوب
اون لحظه میشه گفت خیلی آروم گرفته بودم ازش جدا شدم در ماشین براش باز کردم ونشست خودم نشستم پشت فرمون ماشین روشن کردم به پامو رو رویی پدال گاز فشار دادم وبه سمت بیمارستان روندم جلویی بیمارستان رفتم به سرعت به سمت اطلاعات رفتیم
من:ببخشید خواهرمن کجاس؟؟
*ببخشید؟؟
ویکی:یونگ ساکونو کدوم بخشه
*آه یه لحظه بخش مراقبت هایی ویژه
دست وپاهام شل شدش به سختی خودمو کشوندم اونجا به بخش رسیدیم دیدم جینیونگ اونجاس به خواهرم که بیهوش رویی تخت خوابیده بود چشم دوخته بودم...
#ویکی #یونگ
ویکی
با استرس به گوشی خیره بودم یعنی چی شده گفتش خبر بدم به کی؟یعنی یونگ نهههه اصلا عمراااا فکرشم زشته خاک به سرم خاک به سرم با دستایی لرزون شماره رو گرفتم
*بله
من:سلام من ویکی هستم خوب راستش
*میدونم خوبی ببخشید میشه چند دیقه دیگه زنگ بزنی آخه ساکونو..
نزاشتم ادامه بده
من:دقیقا موضوع سر ساکونو
یونگ:چی ساکونو چش شده هان پیش شماست
من:نه بیمارستان منم دارم.میرم اونجا
یونگ:خودم میام دنبالت
من:اما آخه
یونگ:کشته مرد چشم وابروت نیسم که آدرس بلدی چون
من:باشه
قطع کرد بی تربیت امل خداحافظ بلد نیس حالا که دقت میکنم هیچ وقت خداحافظی نمیکنه چرا؟؟ واقعااا چرا
لباسامو پوشیدم
من:بابا یکی از دوستام بیمارستان بستریه من میرم دیدنش
بابا:باشه باکسی میری
من:آره نگران نباش
بابا:باشه مواظب خودت باش
منتظر زنگ در باز خونه بودم که یهو زنگ در زده شدش پالتومو برداشتم رفتم پایین واه چرا چشماش قرمزه چش شده این
من:گریه کردی
***///***///
یونگ
لعنتی بگو چرا چرا گوشیتو خاموش کردی دیگه نمیزارم بره پیش مامان سوار ماشین شدم شماره بک گرفتم خاموش بود دهنت بک کجایی نمیتونم نمیتونم دنیارو بدون شلوغیها اون تصور کنم اشکام همینجوری میریخت
ویکی:گریه کردی؟!
من:نه بیا بشین سریع باید بریم پیش خواهرم
دوباره اشکام ریختن بابهت نگاهم فک میکرد درسته شخصیت پوکری دارم ولی نبودن خواهرم خیلی سخت بودش
ویکی منو گرفت بغلش با دستاش ضربه میزد به پشتم
ویکی:هیچیش نیس بهت قول میدم بیا بریم خوب
اون لحظه میشه گفت خیلی آروم گرفته بودم ازش جدا شدم در ماشین براش باز کردم ونشست خودم نشستم پشت فرمون ماشین روشن کردم به پامو رو رویی پدال گاز فشار دادم وبه سمت بیمارستان روندم جلویی بیمارستان رفتم به سرعت به سمت اطلاعات رفتیم
من:ببخشید خواهرمن کجاس؟؟
*ببخشید؟؟
ویکی:یونگ ساکونو کدوم بخشه
*آه یه لحظه بخش مراقبت هایی ویژه
دست وپاهام شل شدش به سختی خودمو کشوندم اونجا به بخش رسیدیم دیدم جینیونگ اونجاس به خواهرم که بیهوش رویی تخت خوابیده بود چشم دوخته بودم...
۶.۴k
۱۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.