فصل شب دردناک

فصل۲ |شب دردناک |
پارت ۹۴


نگاهش را از اون ادم های که به شدت از آن ها نفرت داشت گرفت و سمته راننده تاکسی دوخت زنجیری که گردن اش بود رو از رو گردنش برداشت و و رو داشبورد گذاشت و گفت ...
ات : پولی پیشم نیست اینو بگیرید
راننده : خانم نیازی نیست این زنجیر حتما براتون مهمه
ات : نه مهم نیست فقد هدیه تولده ده سالم بودم ولی فرد خواستی اون هدیه رو بهم نداده ...
راننده تاکسی هیچ حرفی نگفت و مشغول راننده گی اش بود دختره بی جون و شکست خورد از همه چی این دنیا به راننده تاکسی گفت
ات : میشه گوشیتون رو بدین
راننده : چشم ..
دستش را دراز کرد و گوشی را ازش گرفت .. بدونه هیچ احساسی و تردیدی شماره جونکوک را گرفت ... بعد از چندیدن بوق صدا ای که ازش تنفر داشت را شنید با بغض تو گلو اش و لبخند غمگینی گفت ..
ات : جئون جونکوک حالت چطوره
جونکوک با گذاشتن خودکار رو میز از رو صندلی بلند شد و درست بود نگران بود ولی باید خودش را محکم میگرفت......
جونکوک: چرا بهم زنگ زدی
دختره اشکی از گوشه چشم اش سرازیر شد و دوباره گفت
ات : میدونی تو بچگیم داستانی شنیدم ... شاهزاده ای عاشق کنیزی میشه ..
وقتی دختره شروع به حرف زدن کرد جونکوک متوجه اون داستان زود در آخر اون داستان تون کنیزی که عاشق شاهزاده بود و شاهزاده ای که جونش را برای کنیز میداد در پایان اون داستان اون ها به هم نرسیدن و کنیز خودش را به پرت گاهی رساند و خودش راه به راهی انداخت .... جونکوک متوجه این داستان بود ...
از شرکت بیرون رفت و سوار ماشین شد وقتی دختره حرفاش تموم شد جونکوک برایه خریدن وقت شروع به حرف زدن کرد ...
جونکوک: هنوزم آدم نشدی آره.....
دختره از این روی پرو جونکوک عصبی شد و گفت ...
ات: خجالت .... نمیکشی
جونکوک: چرا باید خجالت بکشم ... ؟
دختره پوزخندی زد و اشک هایش‌را پاک کرد
ات : میدونی یه عوضی بزدل بی شرف خودخواه دیگه نیستی
جونکوک با همان پوزخند ای رو صورت اش گفت
جونکوک: اولی رو اشتباه پایین کردی دومی .. منو با خودت اشتباه گرفتی ... ولی سومی رو درست گفتی آفرین
دختره با این روحیه پسره و پرویی آب دهنش را قورت داد و گفت
ات : میدونی این کاری که به من کردی یه جزایی برات میشه
نگذاشت جونکوک حرفش را بزنه دیگر تماس را قط کرد و دید که جلو عمارت اش ایستاده گوشی را به سمته راننده کاسی گرفت و بعد از گفتن گوشی اش دختره از ماشین پیاده شد
ات : ممنونم آقا
نگذاشت مرده حرف اش را بزنه سمته عمارت رفت ...
دیدگاه ها (۵)

فصل۲|شب دردناک |پارت ۹۵رو دیوار پشت‌بام ایستاد بادی تندی می‌...

پارت حذف شده همه رو یک پست کردم

فصل ۲ |شب دردناک |پارت ۹۳با دویدن به اتاق عمل رسید پدر و ماد...

فصل۲ |شب دردناک |پارت ۹۲صورتش ات : این ... شما هستی .... آقا...

چرامن پارت ۵تا اینکه جونکوک رسیددینگ دینگات: کیهجونکوک ـ: من...

چرا من پارت ۱۱و جنی قضیه رو گفتهمون لحظه جونکوک وارد اتاق می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط