فیک جونگکوک:انتقام عشق
فیکجونگکوک:انتقام عشق
part³²
ویو چهمین
کارم توی دفتر تموم شد و رفتم خونه
ماشینو پارککردم و وارد عمارت شدم
ساعت۸شب بود
در عمارت باز کردم و رفتم داخل
[(اسلاید۲؛داخل عمارت)]
دَم دَر ورودی بودم که دیدم سه تا مَرد روی مبل پذیرایی نشستن و جونگکوک هم کنارشونه
مَردا منو دیدن و به جونگکوک گفتن...
مَرد¹: جئون این همسرته؟
_اره زنمه..جئونچهمین
مَرد²: خوشبحالت جئون
_چرا؟
مَرد²: زن زیبایی داری
مَرد³: معلومه از خدا خیلی ممنونی که بهت چنین زن زیبایی داده
+[رفتم جلو و بهشون سلام]
+سلام
+[ازجاشون بلندشدن]
مَرد³: سلام خانم زیبا
+[از حرفی که زد لبخندی زدم]
مَرد¹:اوح از نزدیک خوشگل تری
+[یهو جونگکوک از جاش بلند شد و کنار ایستاد دستش رو گذاشت روی شونمو بهم نزدیک شد]
_اره زن خیلی زیبایی دارم درست میگید، از نزدیک هم خوشگل تره
مَرد²: چه بهم میآید
+اعم من دیگه برم بالا
_باشه
مَرد³: خانمی بیا پیشمون یکم کَپ بزنیم
+اعم با...[جونگکوک پرید وسط حرفم]
_چهمین سرش شلوغه نمیتونه
مَرد¹: خب اگه کاری نداشتید بیاید پیشمون
+[جونگکوک برگشت بهم نگاه کرد داشت با نگاهش بهم میگفت 'اگه اُمدی حسابتو میرسم']
+خیلی ممنونم ولی من کارم دارم بمونه برای دفعهای دیگه
مَرد²: باشه هرجور راحتید
ویو چهمین
رفتم طبقهای بالا توی اتاق
لباسامو عوض کردم
[(اسلاید۳؛ لباس چهمین)]
موهام رو بالا بستم و روی تخت نشستم و رفتم توی گوشی
بعد یکی دو ساعت دَر اتاق زده شد و اجوما اُمد داخل
اجوما:چهمین بیا پایین شام بخور ارباب منتظرته
+باشه الان میام
ویو چهمین
اجوما از اتاق بیرون رفت
از اتاق بیرون رفتم
رفتم سمت میز رو روی صندلی نشستم
که جونگکوک بهم گفت...
_هر وقت مَردی میاد خونه باهاش گرمنگیر خوشم نمیاد
+باشه
_خوبه
ویو چهمین
شروع به خوردن کردیم که بعد از تموم شد بهم گفت...
_چهمین
+جونم؟
+[وقتی بهش گفتم جونم بهم نگاه کرد هیچی نگفت]
+چیه؟چرا اونجوری نگام میکنی؟
_اعم هیچی؛ میخواستم بهت بگم که یه مهمونی دعوتیم فردا شب باید باهم بریم
+اعم باشه؛حالا مهمونی چی هست؟
_علاوه بر اینکه مافیام شرکتم هم دارم بخاطر همین از شرکت ها دیگه مهمونی دعوت شدیم و فهمیدن که ازدواج کردم و گفتن که با زنم یعنی تو برم
+آهان باشه
_فردا شب ساعت۸ میریمبرای فردا آماده باش
+باش
*فردا شب
part³²
ویو چهمین
کارم توی دفتر تموم شد و رفتم خونه
ماشینو پارککردم و وارد عمارت شدم
ساعت۸شب بود
در عمارت باز کردم و رفتم داخل
[(اسلاید۲؛داخل عمارت)]
دَم دَر ورودی بودم که دیدم سه تا مَرد روی مبل پذیرایی نشستن و جونگکوک هم کنارشونه
مَردا منو دیدن و به جونگکوک گفتن...
مَرد¹: جئون این همسرته؟
_اره زنمه..جئونچهمین
مَرد²: خوشبحالت جئون
_چرا؟
مَرد²: زن زیبایی داری
مَرد³: معلومه از خدا خیلی ممنونی که بهت چنین زن زیبایی داده
+[رفتم جلو و بهشون سلام]
+سلام
+[ازجاشون بلندشدن]
مَرد³: سلام خانم زیبا
+[از حرفی که زد لبخندی زدم]
مَرد¹:اوح از نزدیک خوشگل تری
+[یهو جونگکوک از جاش بلند شد و کنار ایستاد دستش رو گذاشت روی شونمو بهم نزدیک شد]
_اره زن خیلی زیبایی دارم درست میگید، از نزدیک هم خوشگل تره
مَرد²: چه بهم میآید
+اعم من دیگه برم بالا
_باشه
مَرد³: خانمی بیا پیشمون یکم کَپ بزنیم
+اعم با...[جونگکوک پرید وسط حرفم]
_چهمین سرش شلوغه نمیتونه
مَرد¹: خب اگه کاری نداشتید بیاید پیشمون
+[جونگکوک برگشت بهم نگاه کرد داشت با نگاهش بهم میگفت 'اگه اُمدی حسابتو میرسم']
+خیلی ممنونم ولی من کارم دارم بمونه برای دفعهای دیگه
مَرد²: باشه هرجور راحتید
ویو چهمین
رفتم طبقهای بالا توی اتاق
لباسامو عوض کردم
[(اسلاید۳؛ لباس چهمین)]
موهام رو بالا بستم و روی تخت نشستم و رفتم توی گوشی
بعد یکی دو ساعت دَر اتاق زده شد و اجوما اُمد داخل
اجوما:چهمین بیا پایین شام بخور ارباب منتظرته
+باشه الان میام
ویو چهمین
اجوما از اتاق بیرون رفت
از اتاق بیرون رفتم
رفتم سمت میز رو روی صندلی نشستم
که جونگکوک بهم گفت...
_هر وقت مَردی میاد خونه باهاش گرمنگیر خوشم نمیاد
+باشه
_خوبه
ویو چهمین
شروع به خوردن کردیم که بعد از تموم شد بهم گفت...
_چهمین
+جونم؟
+[وقتی بهش گفتم جونم بهم نگاه کرد هیچی نگفت]
+چیه؟چرا اونجوری نگام میکنی؟
_اعم هیچی؛ میخواستم بهت بگم که یه مهمونی دعوتیم فردا شب باید باهم بریم
+اعم باشه؛حالا مهمونی چی هست؟
_علاوه بر اینکه مافیام شرکتم هم دارم بخاطر همین از شرکت ها دیگه مهمونی دعوت شدیم و فهمیدن که ازدواج کردم و گفتن که با زنم یعنی تو برم
+آهان باشه
_فردا شب ساعت۸ میریمبرای فردا آماده باش
+باش
*فردا شب
۷.۳k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.