وقتی خواهرش بودی و بهت
وقتی خواهرش بودی و بهت........
p¹
میونجی ویو
بعد از راهنمایی بچهها به سمت پدر مادر هاشون با لبخند از کلاس خارج شد
عاشق اون کلاس بود......چون خودش هم یه مدت نمیتونست صحبت کنه و با زبان اشاره صحبت میکرد تصمیم گرفت که معلم بچههای ناشنوا بشه
تو این سه ماه تعطیلات تابستون تصمیم گرفته بود که بعد دوازده سال دوباره بره و هم برادرش رو ببینه هم باهاش حرف بزنه
هنوزم نمیخواست برادرش رو ببینه چون هنوزم باهاش قهر بود
*فلش بک دوازده سال پیش*
_اوپا توروخدا اگه مشقامو ننویسم معلمم میکشتم.....اگه معلم به مامان بابا بگه بدبخت میشم
+تو جامدادی منو انداختی تو گل، منم الان انتقام میگیرم ازت
_تروخدا اوپا نکن*بغض*
+با کتاب نازنینا خداحافظی کن*انداختش تو باغچه وقتی که بارون میارید*
_نهههه هق اوپا چرا هقققققققققققققق اینجوری میکنی هق*زجه زدن زیاد*
*فرداش*
معلم:جئون ا/ت چرا کتابت خیسه*داد*
_ببخشید.....م......من ح.....حواسم..... ن.... نبود
معلم:برو دفتر و زنگ بزن پدر مادرت بیان*داد*
_چ....چشم
ا/ت ویو
با دست های لرزون با معلمم وارد دفتر شدم، قلبم به شدت درد میکرد در حدی که احساس میکردم دارم میمیرم
(ا/ت زنگ زد و پدر و مادرش اومدن)
نیم ساعت بود که تو دفتر بودم و معلم با مامان بابام بیرون دفتر صحبت میکردن
م/ا:ا/ت چرا همیشه باعث دردسری؟؟؟؟
_مامانی بخدا من کاری نکردم
م/ا:میدونی اگه دروغ بگی چی میشه دیگه؟؟؟؟
_بخدا حواسم نبود هققققق جامدادی اوپا از دستم افتاد ولی....... ولی فکر کرد من از قصد انداختمش هققققق تورو خدا به بابا بگو کاری باهام نداشته باشه هقققققققققققققق*گریه شدید*
م/ا:هیشششششششش از جونگ کوک میپرسم اگه دروغ بگی برات بد میشه
ببخشید دیر شد اگه تونستم امروز بازم میزارم
یه ⁷ تا لایکمون نشه؟؟
به عشق بی تی اس برسونی به ⁷ لایک
p¹
میونجی ویو
بعد از راهنمایی بچهها به سمت پدر مادر هاشون با لبخند از کلاس خارج شد
عاشق اون کلاس بود......چون خودش هم یه مدت نمیتونست صحبت کنه و با زبان اشاره صحبت میکرد تصمیم گرفت که معلم بچههای ناشنوا بشه
تو این سه ماه تعطیلات تابستون تصمیم گرفته بود که بعد دوازده سال دوباره بره و هم برادرش رو ببینه هم باهاش حرف بزنه
هنوزم نمیخواست برادرش رو ببینه چون هنوزم باهاش قهر بود
*فلش بک دوازده سال پیش*
_اوپا توروخدا اگه مشقامو ننویسم معلمم میکشتم.....اگه معلم به مامان بابا بگه بدبخت میشم
+تو جامدادی منو انداختی تو گل، منم الان انتقام میگیرم ازت
_تروخدا اوپا نکن*بغض*
+با کتاب نازنینا خداحافظی کن*انداختش تو باغچه وقتی که بارون میارید*
_نهههه هق اوپا چرا هقققققققققققققق اینجوری میکنی هق*زجه زدن زیاد*
*فرداش*
معلم:جئون ا/ت چرا کتابت خیسه*داد*
_ببخشید.....م......من ح.....حواسم..... ن.... نبود
معلم:برو دفتر و زنگ بزن پدر مادرت بیان*داد*
_چ....چشم
ا/ت ویو
با دست های لرزون با معلمم وارد دفتر شدم، قلبم به شدت درد میکرد در حدی که احساس میکردم دارم میمیرم
(ا/ت زنگ زد و پدر و مادرش اومدن)
نیم ساعت بود که تو دفتر بودم و معلم با مامان بابام بیرون دفتر صحبت میکردن
م/ا:ا/ت چرا همیشه باعث دردسری؟؟؟؟
_مامانی بخدا من کاری نکردم
م/ا:میدونی اگه دروغ بگی چی میشه دیگه؟؟؟؟
_بخدا حواسم نبود هققققق جامدادی اوپا از دستم افتاد ولی....... ولی فکر کرد من از قصد انداختمش هققققق تورو خدا به بابا بگو کاری باهام نداشته باشه هقققققققققققققق*گریه شدید*
م/ا:هیشششششششش از جونگ کوک میپرسم اگه دروغ بگی برات بد میشه
ببخشید دیر شد اگه تونستم امروز بازم میزارم
یه ⁷ تا لایکمون نشه؟؟
به عشق بی تی اس برسونی به ⁷ لایک
- ۶.۲k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط