یکی چند گردو به بهلول داد و گفت

یکی چند گردو به بهلول داد و گفت:
بشکن بخور و دعایم کن.
بهلول بدون دعا گردوها را خورد،
آن شخص گفت:
صدای دعایت را نشنیدم؟!
بهلول گفت:اگر در راه خدا دادی
خودش صدای شکسته شدن
گردوها را شنیده!
دیدگاه ها (۱)

زندگی یعنی دیدنلبخند عزیزانیکه دوستشان داریمزندگی یعنیشادیها...

مردی سوار بر اسب به سرعت میتاخت،شخصی کنار جاده پرسید:کجا میر...

از عارفی پرسیدند : چرا اینقدر ذکر صلوات در منابع دینی ما تأک...

ای نفس صبحدم گر نهی آنجا قدمخسته دلم رابجو، در شِکنِ موی دوس...

👆ایشون همان پیرمردیست که با حاج آقا بهلول با طی الارض به کرب...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط