سناریو از جونگکوک
سناریو از جونگکوک
یه روز سرد زمستون بود و داشتید با جانگکوک غذا درست میکردید,تو اروم و با دقت هویجا رو خرد میکردی و کوک از پشت بغلت کرده بود
کوک: میدونستی عاشق طعم غذاهاتم؟
لبخند گل گشادی زدی و گفتی : واقعا؟
کوکی سرشو تو گردنت برد و گفت: اوهوم....
یه بوسه ی کوچولو رو گردنت زد و گفت : مهم نیست برام چی میپزی همین که دستای کوچولو و قشنگت بهشون بخوره بهترین طعم دنیا رو میگیره
ریز ریز خندیدی و گفتی: چاپلوس دروغ گو
کوکی دستاشو محکمتر دورت حلقه کرد و گفت: دروغ نمیگم اون دستای خوشگلت با غذا جادو میکنه و باعث میشه طعم غذاهات عالی بشه
به صورتت زل زد و لبخند شیطنت امیزی زد و گفت: درست مثل طعم لبات
اونقد محو حرفای کوکی شدی که حواست به هویجا نبود و چاقورو رو انگشتت کشیدی
- اخ اخ وای اوی اخخخخخ
کوکی پرید هوا و با ترس گفت:
چی....چی....چی شد یهو؟؟؟؟؟
از درد اشک تو چشت جمع شد و گفت :
دستم کوکی دستم رو بریدم
رنگش پرید و دستاش میلرزید
- الان...الان لباس میپوشم بریم بیمارستان تو فقط اروم باش الان ماشین رو میارم
اول فکر کردی داره مسخرت میکنه ولی بعد که دیدی واقعا کاپشنشو پوشیده و سوئچ ماشین دستشه خندیدی و گفتی
ای دیوونه تیر که نخوردم یه زخم کوچولو فقط
کوکی دستت رو گرفت و گفت:
نه نه باید دکتر ببینتش اگه.....اگه چرک کنه چی؟اگه زخم عمیقی باشه و میکروب بره توش و کزاز بگیری چی..... واسه این که ساکتش کنی اروم لباتو چسبوندی به لباش بوسیدیش اول شکه شده ولی بعد اونم باهات همکاری کرد و لباشو حرکت داد
سرت رو عقب کشیدی و زمزمه کردی:
هی پسر خله این فقط یه بریدگی ببین خونش بند اومد
کوکی انگشتت رو بوسید و گفت:
همش تقصیر من بود نباید حواستو پرت میکردم
انگشت اشارتو گزاشتی رو لباشو گفتی:
هیسسسس......از این حواس پرتیا خیلی دوس دارم اتفاقا
کوکی ریز خندید و سرخ شد بعد تو چشات نگاه کرد و گفت:
بلایی سرت بیاد من میمیرم حتی اگه یه زخم کوچولو باشه
بغلش کردی و گفتی :
قرار نیس بلایی سر من بیاد
صورتتو بوسید و گفت: حالا مطمئنی لازم نیس بریم بیمارستان؟
یه روز سرد زمستون بود و داشتید با جانگکوک غذا درست میکردید,تو اروم و با دقت هویجا رو خرد میکردی و کوک از پشت بغلت کرده بود
کوک: میدونستی عاشق طعم غذاهاتم؟
لبخند گل گشادی زدی و گفتی : واقعا؟
کوکی سرشو تو گردنت برد و گفت: اوهوم....
یه بوسه ی کوچولو رو گردنت زد و گفت : مهم نیست برام چی میپزی همین که دستای کوچولو و قشنگت بهشون بخوره بهترین طعم دنیا رو میگیره
ریز ریز خندیدی و گفتی: چاپلوس دروغ گو
کوکی دستاشو محکمتر دورت حلقه کرد و گفت: دروغ نمیگم اون دستای خوشگلت با غذا جادو میکنه و باعث میشه طعم غذاهات عالی بشه
به صورتت زل زد و لبخند شیطنت امیزی زد و گفت: درست مثل طعم لبات
اونقد محو حرفای کوکی شدی که حواست به هویجا نبود و چاقورو رو انگشتت کشیدی
- اخ اخ وای اوی اخخخخخ
کوکی پرید هوا و با ترس گفت:
چی....چی....چی شد یهو؟؟؟؟؟
از درد اشک تو چشت جمع شد و گفت :
دستم کوکی دستم رو بریدم
رنگش پرید و دستاش میلرزید
- الان...الان لباس میپوشم بریم بیمارستان تو فقط اروم باش الان ماشین رو میارم
اول فکر کردی داره مسخرت میکنه ولی بعد که دیدی واقعا کاپشنشو پوشیده و سوئچ ماشین دستشه خندیدی و گفتی
ای دیوونه تیر که نخوردم یه زخم کوچولو فقط
کوکی دستت رو گرفت و گفت:
نه نه باید دکتر ببینتش اگه.....اگه چرک کنه چی؟اگه زخم عمیقی باشه و میکروب بره توش و کزاز بگیری چی..... واسه این که ساکتش کنی اروم لباتو چسبوندی به لباش بوسیدیش اول شکه شده ولی بعد اونم باهات همکاری کرد و لباشو حرکت داد
سرت رو عقب کشیدی و زمزمه کردی:
هی پسر خله این فقط یه بریدگی ببین خونش بند اومد
کوکی انگشتت رو بوسید و گفت:
همش تقصیر من بود نباید حواستو پرت میکردم
انگشت اشارتو گزاشتی رو لباشو گفتی:
هیسسسس......از این حواس پرتیا خیلی دوس دارم اتفاقا
کوکی ریز خندید و سرخ شد بعد تو چشات نگاه کرد و گفت:
بلایی سرت بیاد من میمیرم حتی اگه یه زخم کوچولو باشه
بغلش کردی و گفتی :
قرار نیس بلایی سر من بیاد
صورتتو بوسید و گفت: حالا مطمئنی لازم نیس بریم بیمارستان؟
۳۰.۳k
۰۱ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.