هردو رو انتخاب می کنم!
هردو رو انتخاب میکنم!
P4
صبح
"ویو ا.ت"
"از خواب بیدار شدم ساعت ۴ صبح بود و من باید یه سری از کار هارو انجام میدادم و بعد برای ارباب صبحانه درست میکردم! امروز اجوما مرخصی گرفته بود تا بره پیش دخترش...سلنا هم یکم مریضه و مرخصی گرفت...هانول رفته بیمارستان چون حال مادرش بد شده! پس امروز من تنهام و همه ی کارها ریخته رو سرم!"
ساعت ۱۰ صبح
"ویو تهیونگ"
"ساعت ۱۰ بود..از خواب بیدار شدم و کارهای لازم و انجام دادم..یادم اومد که امروز فقط ا.ت هست و فکر کنم الان مشغول انجام کار هاست...امروز کار خاصی نداشتم پس به پسرا گفتم تا بیان پیشم!"
ته: صبح بخیر
ا.ت: ...
ته: صبح بخیر(بلند تر)
ا.ت: ای وای...صبح بخیر ارباب ببخشید ندیدمتون!
ته: مشکلی نیست...دوستام دارم میان اینجا...صبحونه ی مفصل درست کن!
ا.ت: چشم ارباب...ببخشید چند نفرن؟ آخه میخوام به تعداد درست کنم!
ته: ۶ نفرن...با من میشن ۷ نفر!
ساعت ۱۱
صدای زنگ!
ته: خودم در و باز میکنم!
"ویو ا.ت"
"صبحونه هایی که مادرم بهم یاد داده بود رو درست کردم...اون واقعا منو دوست داشت و منم عاشقش بودم اما هروقت پدرم میومد خونه اون رو کتک میزد! مادرم نمیتونه تو کارهای پدرم دخالت کنه چون صد در صد زنده نمیمونه...کل میز رو چیدم واقعا خیلی خوشگل شده بود...یهو دیدم ۶ تا پسر قد بلند جذاب اومدن داخل...واو....چقدر خوشگلن! ای بابا دارم چی میگم...الان بهتره برم ظرف هارو بشورم!"
پارت ۴ ادامه داره...
P4
صبح
"ویو ا.ت"
"از خواب بیدار شدم ساعت ۴ صبح بود و من باید یه سری از کار هارو انجام میدادم و بعد برای ارباب صبحانه درست میکردم! امروز اجوما مرخصی گرفته بود تا بره پیش دخترش...سلنا هم یکم مریضه و مرخصی گرفت...هانول رفته بیمارستان چون حال مادرش بد شده! پس امروز من تنهام و همه ی کارها ریخته رو سرم!"
ساعت ۱۰ صبح
"ویو تهیونگ"
"ساعت ۱۰ بود..از خواب بیدار شدم و کارهای لازم و انجام دادم..یادم اومد که امروز فقط ا.ت هست و فکر کنم الان مشغول انجام کار هاست...امروز کار خاصی نداشتم پس به پسرا گفتم تا بیان پیشم!"
ته: صبح بخیر
ا.ت: ...
ته: صبح بخیر(بلند تر)
ا.ت: ای وای...صبح بخیر ارباب ببخشید ندیدمتون!
ته: مشکلی نیست...دوستام دارم میان اینجا...صبحونه ی مفصل درست کن!
ا.ت: چشم ارباب...ببخشید چند نفرن؟ آخه میخوام به تعداد درست کنم!
ته: ۶ نفرن...با من میشن ۷ نفر!
ساعت ۱۱
صدای زنگ!
ته: خودم در و باز میکنم!
"ویو ا.ت"
"صبحونه هایی که مادرم بهم یاد داده بود رو درست کردم...اون واقعا منو دوست داشت و منم عاشقش بودم اما هروقت پدرم میومد خونه اون رو کتک میزد! مادرم نمیتونه تو کارهای پدرم دخالت کنه چون صد در صد زنده نمیمونه...کل میز رو چیدم واقعا خیلی خوشگل شده بود...یهو دیدم ۶ تا پسر قد بلند جذاب اومدن داخل...واو....چقدر خوشگلن! ای بابا دارم چی میگم...الان بهتره برم ظرف هارو بشورم!"
پارت ۴ ادامه داره...
۸.۸k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳