«عشق دوران بچگی »
«عشق دوران بچگی »
پارت ۲
که _______
یه هو میخورم به یکی
برمیگردم تا معذرت خواهی کنم
که یدفه میبینم
آنیا : ت تتت تو ببب بکی یی ؟
از زبان بکی
چشامو واز میکنم میبینم انیاه
بکی : امم کا ن ندارررررررررره تتت تو انیایی
با گریه همدیگرو بغل میکنن
بکی: این همه سال کجا بودی«باگریه»
«ازین جور فیلم هندی ها حالا زیاد طولش نمیدم»
آنیا و بکی میشینن سر جاشون
معلم میاد سر کلاس
آنیا می ره خودشو معرفی می کنه
میره میشینه همه پسرا روش کراش زده بودن
«یه یه دقیقه بعد»
یه دفعه یه پسر میاد تو کلاس
و انگار نه انگار دیر رسیده
میره میشینه سر جاش
ذهن آنیا : یعنی معلم هیچ واکنشی نشون نمیده ؟
پس اون باید شخص مهمی باشه
یکم آشنا میزنه
بکی : پسره ی پرو فک کرده کیه
فک کرده چون یه دزمونده میتونه هر کاری بخواهد بکنه
آنیا : دزموند ؟
بکی : یادت نمیاد دامیان دزموند
تو بهش چی میگفتی ؟ ااااا
آها پسر دوم روز اول مدرسه بهش مشت زدی
آنیا می ره تو شک
ذهن بکی :هی از اون موقع که رفتی آنیا همش سراقتو ازم میگرفت و خیلی ناراحت شده بود
به نظر من که عاشق شده بود آنیا
باید این دوتارو بهم برسونم
آنیا سرخ میشه وقتی ذهن بکی رو می خونه
ذهن دامیان: یه دختر جدید اومده چقدر آشناست
آنیا هم ذهن شو میخونه ذهن آنیا : بهتر ازش دور بمونم بابا زیاد ازش خوشش نمیاد « قیافه آنیا 😑»
بعد از کلاس
بکی میره سمت میز دامیان
بکی : واسه ناهار با ما میای ؟
دامیان: چته تو چی میگی
یدفه آنیا میاد سمت بکی
آنیا : بریم که من خیلی گشنمه
بکی : وایسا آنیا یه دقیقه
دامیان میره تو شک
ذهن دامیان: چی آنیا ؟ امکان نداره
حتما اشتباه شنیدم من دیگه نمیتونم آنیا رو ببینم اون قیبش زده
بکی : خنگ خدایی
نشناختی ؟«قیافه بکی 🙄»
دامیان: ک کی رو بشناسم چی میگی
آنیا گوشیش زنگ می خوره میره سمت حیاط
بکی : انیارو نشناختی ؟
دامیان: مسقره بازی در نیار
آنیا کجا بود «با اعصبانیت»
بکی : مسقره خودتی الان جلوت بود
دامیان میره تو شک
ذهن دامیان: چچچ چچ چی
اون گفت آنیا اینجا آه امکان نداره
سری از جاش بلند شد رفت دنبال آنیا بگرده
دامیان در حال دویدن
از زبان دامیان
داشتم میدویدم که یه دفعه آنیا رو دیدم سری رفتم و ______________
پارت ۲
که _______
یه هو میخورم به یکی
برمیگردم تا معذرت خواهی کنم
که یدفه میبینم
آنیا : ت تتت تو ببب بکی یی ؟
از زبان بکی
چشامو واز میکنم میبینم انیاه
بکی : امم کا ن ندارررررررررره تتت تو انیایی
با گریه همدیگرو بغل میکنن
بکی: این همه سال کجا بودی«باگریه»
«ازین جور فیلم هندی ها حالا زیاد طولش نمیدم»
آنیا و بکی میشینن سر جاشون
معلم میاد سر کلاس
آنیا می ره خودشو معرفی می کنه
میره میشینه همه پسرا روش کراش زده بودن
«یه یه دقیقه بعد»
یه دفعه یه پسر میاد تو کلاس
و انگار نه انگار دیر رسیده
میره میشینه سر جاش
ذهن آنیا : یعنی معلم هیچ واکنشی نشون نمیده ؟
پس اون باید شخص مهمی باشه
یکم آشنا میزنه
بکی : پسره ی پرو فک کرده کیه
فک کرده چون یه دزمونده میتونه هر کاری بخواهد بکنه
آنیا : دزموند ؟
بکی : یادت نمیاد دامیان دزموند
تو بهش چی میگفتی ؟ ااااا
آها پسر دوم روز اول مدرسه بهش مشت زدی
آنیا می ره تو شک
ذهن بکی :هی از اون موقع که رفتی آنیا همش سراقتو ازم میگرفت و خیلی ناراحت شده بود
به نظر من که عاشق شده بود آنیا
باید این دوتارو بهم برسونم
آنیا سرخ میشه وقتی ذهن بکی رو می خونه
ذهن دامیان: یه دختر جدید اومده چقدر آشناست
آنیا هم ذهن شو میخونه ذهن آنیا : بهتر ازش دور بمونم بابا زیاد ازش خوشش نمیاد « قیافه آنیا 😑»
بعد از کلاس
بکی میره سمت میز دامیان
بکی : واسه ناهار با ما میای ؟
دامیان: چته تو چی میگی
یدفه آنیا میاد سمت بکی
آنیا : بریم که من خیلی گشنمه
بکی : وایسا آنیا یه دقیقه
دامیان میره تو شک
ذهن دامیان: چی آنیا ؟ امکان نداره
حتما اشتباه شنیدم من دیگه نمیتونم آنیا رو ببینم اون قیبش زده
بکی : خنگ خدایی
نشناختی ؟«قیافه بکی 🙄»
دامیان: ک کی رو بشناسم چی میگی
آنیا گوشیش زنگ می خوره میره سمت حیاط
بکی : انیارو نشناختی ؟
دامیان: مسقره بازی در نیار
آنیا کجا بود «با اعصبانیت»
بکی : مسقره خودتی الان جلوت بود
دامیان میره تو شک
ذهن دامیان: چچچ چچ چی
اون گفت آنیا اینجا آه امکان نداره
سری از جاش بلند شد رفت دنبال آنیا بگرده
دامیان در حال دویدن
از زبان دامیان
داشتم میدویدم که یه دفعه آنیا رو دیدم سری رفتم و ______________
۳.۵k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.