فیک ٩

صدای الین رو شنیدم که با تعجب گفت: آها... این اینجا چی کار می‌کنه؟ مگه به اونم خبر داده بودی بیاد؟

تهیونگ با مِن‌مِن گفت: نه دختر جون، یه اشتباهی پیش اومده بود، اومده بود پیش من.

الین یه "آها"ی کشیده ته گفت و ادامه داد: خوب، بذار دوستمون رو بهت معرفی کنم. ایشون جانگ‌کوک هستن. کوک، اینم دوست‌دختر منه.

جانگ‌کوک با یه لبخند تصنعی گفت: از دیدنت خوشحال شدم.

الین هم جواب داد: همچنین. پس شما دوست ته هستین. خیلی در موردت باهام صحبت کرده.

جانگکوک یه نگاه به تهیونگ انداخت و گفت: که این‌طور...
تهیونگ که انگار می‌خواست قضیه رو جمع کنه، گفت: خب دیگه وقتشه که جانگ‌کوک بره... مگه نه؟

جانگ‌کوک هم سریع گفت: آره دیگه، خب من دیگه مرخص می‌شم، خوش بگذره.

جانگ‌کوک از محوطه جنگل بیرون رفت، انگار یهو غیب شد. الین یه دفعه رو به تهیونگ کرد و گفت: این چه سریع رفت!"

تهیونگ سری تکون داد و گفت: وقتشه دیگه برگردی خونه، مامانت نگرانت می‌شه.

الین یه چهره غمگین به خودش گرفت و گفت: در مورد مامانم با من صحبت نکن، من باهاش قهرم.

تهیونگ تعجب نکرد، چون می‌دونست که الین کلاً با مادرخوندش مشکل داره. فقط یه "اوک" گفت.

ته در رو برای الین باز کرد و الین نشست. تهیونگ هم رفت داخل ماشین نشست و ماشین رو روشن کرد.

تهیونگ از داشبورد دو تا شیرقهوه بیرون آورد. یکیش شکل متفاوتی داشت. داد به الین و گفت: مدل جدیدشو تو فروشگاه دیدم، برات گرفتم، گفتم شاید دوست داشته باشی.

الین یه لبخند زد و گفت: ممنون.

داخل راه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد تا وقتی رسیدن دم خونه الین.

الین خواست از ماشین پیاده بشه که یه لحظه صبر کرد و دوباره برگشت داخل ماشین و صورت تهیونگ رو گرفت و یه بو*سه روی ل*ب‌هاش گذاشت.

الین گفت: اینم به خاطر اینکه برام شیرقهوه خریدی.

لبخندی زد و دست‌هاشو برای الین تکون داد و الین وارد خونه شد
دیدگاه ها (۱)

فیک ١٠

نگاه جونگ هی بچه جونگ کوک هست و کوک خبر نداره و و خودت جونگ ...

فیک ٨

فیک ٧

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط