اروم خندیدم رفتم داخل

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂

𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁶


اروم خندیدم رفتم داخل....
.
.
.
.

داشتم ساعت مچیم رو میبستم که یهو در باز شد..


جونگکوک: زود باش دار...


ا/ت: چیشد؟ ادامه بده...
قربان معذرت میخوام اما بی اجازه وارد شدن به اتاق یه دختر کار خیلی زشتیه...


جونگکوک: عجله کن داره دیر میشه...


اینو گفت رفت بیرون در رو هم با شتاب بست.


نفس عمیقی کشیدم برای اخرین بار خودمو تو اینه نگاه کردم.

.
.
.
.
.

من کنار جونگکوک بودم پسرا هم پشت سرمون بودن.


عمارت خیلی بزرگی بود پر شده بود از مافیا های کشورای مختلف...


داشتم اطراف رو نگاه میکردم که یه لحظه جونگکوک وایساد..


برتولد: خوش اومدی جونگکوک...


دستشو سمت جونگکوک دراز کرد اما جونگکوک بهش دست نداد فقط یه نگاه جدی بهش انداخت.


برتولد اروم دستشو عقب کشید که نگاهش خورد به من...


برتولد: او جونگکوک...
نگفته بودی دوست دختر به این زیبایی داری.
یا نکنه...
واقعا یه دختر رو عضو الفا کردی...


یهو دستی دور ک/مرم حلقه شد...


جونگکوک بود!!!
جونگکوک بود که دستشو دور ک/مرم حلقه کرده بود..


جونگکوک: معرفی میکنم..
خانم کیم ا/ت.
دوست دخترم....
دیدگاه ها (۱)

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁷جونگکوک: معرفی میکنم... خانم کیم ا/ت. دو...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁸حرفش با سیلی که بهش زدم قطع شد... ا/ت: مث...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁴{ ساعت ⑨صبح } داشتیم صبحونه میخوردیم... ه...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴³موهای جیمین و بیشتر کشیدم و گفتم: هوییییی...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁷اروم تو راه رو عمارت راه میرفتم... تمام ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط