دخترک که توی خیابان های سعول قدم میزد و با سیگار و الکل خ
پسرک ما جناب جعون از عشق این دختر کوچولو به خودش خبر داست اما چرا تظاهر میکرد؟
پسرک به سمت دختر رفت به دختر افتخار حرف زدن داد ...
_ چرا باز اینجایی(سرد)
+ به توچه شیبال(مست بود و شیبال رو با داد گفت)
_. چرا ؟
+ ها؟
_ چرا انقدر بدرد نخوری(پوزخند)
با حرف پسر لرزه ای به تن دختر افتاد و لب به سخن باز کرد:
+ من دوست دارم (بغض)
_ به نظرت تو لیاقت منو داری تو نهایت باید خدمتکارم باشی
+ قبوله
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.