پارت⁵⁹
پارت⁵⁹
...................
یهو یه فکری به ذهنم رسید ... میتونم برم بیرون و با تلفن به سوهو زنگ بزنم پس بلند شدم و رفتم لباس بپوشم وارد اتاقم شدم جلویه اینه خودمو نگا کردم بعد موهانو باز کردم و نصفشو بالا بستم ارایش کردم و در کمدمو باز کردم چند دقیقه به داخل کمد نگاه کردم تا بالاخره تصمیم گرفتم چی بپوشم ... بعد از پوشیدن لباسم رفتم بیرون جین و یونگی نامجون رفته بودن ... حتما نخواستن بیان
بازم اخمامو توهم کردم بغل در وایسادم
_ چرا رفتی اونجا
؛؛ مگه نمیخوایم بریم بیرون
_ اره
؛؛ خوب .. بریم دیگه
بعدشم سریع درو باز کردم و رفتم تو حیاط بغل دست ماشین واسادم اومدن بیرون و یه چیزی دم گوش هم پچ پچ کردن و اومدن سمت ماشین چشمامو ریز کردم مشکوک نگاشون کردم
_ چیه؟
؛؛ چی میگفتین؟
_ چیز خاصی نگفتیم
؛؛ نکنه نقشه قتلمو کشیدین؟
_ ببینم عادت داری همش چرتو پرت بگی؟
؛؛ پس چی میگفتی
_ ای بابا ولش کن بیا بریم
سوار ماشین شدم من پشت نشستم و جیهوپ جلو تهیونگ و جیمینم اومدن پشت منو نشونده بودن وسط
؛؛ میشه بگی کجا داریم میریم؟
_ میریم یه دوری تو مرکز شهر بزنیم
؛؛ اها
ده دقیقه گذشت
جیمین " هنوزم عصبی؟
؛؛ نه .... فقط داشتم فک میکردم تمام اون داستانا الکین؟
جیمین" کدوم داستان؟
؛؛ هامون داستان که درمورد پدرت تعریف کردی
جیمین " عا نه من بهت راستشو گفتم
؛؛ پس منظورت از شرکت این بود نه
جیمین" نه بعد از اینکه کار کردم چند ماهی گذشت که با جونگ کوک رفتیم تو باند تهیونگ
؛؛ چییی؟
جیمین " تهیونگ پدرش مافیا بوده الان تهیونگ باید کاراشو پیش ببره
؛؛ من گیج شدم
جیمین " بعدا همه چیو خود جونگ کوک برات میگه
من تا الان فک میکردم جونگ کوک کل باندو اداره میکنه
و خیلی چیزایه دیگه ولی هرچی بیشتر میگذره میفهمم من هیچی نمیدونم شایدم قضیه اون اصلحه هایه طبقه سوم یه چیز دیگس و من فقط فک کردم که همه چیو فهمیدم !
یک ساعت گذشت و تازه رسیدیم به اولایه شهر هوفف دلم میخواست درو باز کنم و خودمو پرت کنم بیرون از این جهنم ولی چون من وسط نشستم نمیتونم اینکارو کنم
یاد اون صحنه هایی افتادم که یکیو گروگان گرفتن و بعد اون خیلی خفن میپره جلو همه رو بیهوش میکنه از ماشین فرار میکنه ... هع برو بابا تو زور نداری یه دونشونو هول بدی بعد میخوای اونکارو بکنی؟ ..... ( نیم ساعت بعد)
؛؛ هنوز نرسیدیممم وای خسته شدمم
_ داد نزن رسیدیم
؛؛ کو پس؟ کجا میخواییم بریم؟
تهیونگ " میریم رستوران
؛؛ هن؟ این همه رانندگی کردین واسه یه رستوران؟
_ نه اون رستوران فرق میکنه
؛؛ ببخشید چه فرقی؟
جیهوپ " اون رستوران مال منه بعدشم ما اونجا یه قرار مهم داریم
؛؛ منو واسه چی اوردین اینجا؟
_ یکم هوا بخوری .. اینقدرم به من گیر ندی
؛؛ من گفتم به زور تو خونت نگهم دار؟
جیمین " وای بسه دیگه
...................
یهو یه فکری به ذهنم رسید ... میتونم برم بیرون و با تلفن به سوهو زنگ بزنم پس بلند شدم و رفتم لباس بپوشم وارد اتاقم شدم جلویه اینه خودمو نگا کردم بعد موهانو باز کردم و نصفشو بالا بستم ارایش کردم و در کمدمو باز کردم چند دقیقه به داخل کمد نگاه کردم تا بالاخره تصمیم گرفتم چی بپوشم ... بعد از پوشیدن لباسم رفتم بیرون جین و یونگی نامجون رفته بودن ... حتما نخواستن بیان
بازم اخمامو توهم کردم بغل در وایسادم
_ چرا رفتی اونجا
؛؛ مگه نمیخوایم بریم بیرون
_ اره
؛؛ خوب .. بریم دیگه
بعدشم سریع درو باز کردم و رفتم تو حیاط بغل دست ماشین واسادم اومدن بیرون و یه چیزی دم گوش هم پچ پچ کردن و اومدن سمت ماشین چشمامو ریز کردم مشکوک نگاشون کردم
_ چیه؟
؛؛ چی میگفتین؟
_ چیز خاصی نگفتیم
؛؛ نکنه نقشه قتلمو کشیدین؟
_ ببینم عادت داری همش چرتو پرت بگی؟
؛؛ پس چی میگفتی
_ ای بابا ولش کن بیا بریم
سوار ماشین شدم من پشت نشستم و جیهوپ جلو تهیونگ و جیمینم اومدن پشت منو نشونده بودن وسط
؛؛ میشه بگی کجا داریم میریم؟
_ میریم یه دوری تو مرکز شهر بزنیم
؛؛ اها
ده دقیقه گذشت
جیمین " هنوزم عصبی؟
؛؛ نه .... فقط داشتم فک میکردم تمام اون داستانا الکین؟
جیمین" کدوم داستان؟
؛؛ هامون داستان که درمورد پدرت تعریف کردی
جیمین " عا نه من بهت راستشو گفتم
؛؛ پس منظورت از شرکت این بود نه
جیمین" نه بعد از اینکه کار کردم چند ماهی گذشت که با جونگ کوک رفتیم تو باند تهیونگ
؛؛ چییی؟
جیمین " تهیونگ پدرش مافیا بوده الان تهیونگ باید کاراشو پیش ببره
؛؛ من گیج شدم
جیمین " بعدا همه چیو خود جونگ کوک برات میگه
من تا الان فک میکردم جونگ کوک کل باندو اداره میکنه
و خیلی چیزایه دیگه ولی هرچی بیشتر میگذره میفهمم من هیچی نمیدونم شایدم قضیه اون اصلحه هایه طبقه سوم یه چیز دیگس و من فقط فک کردم که همه چیو فهمیدم !
یک ساعت گذشت و تازه رسیدیم به اولایه شهر هوفف دلم میخواست درو باز کنم و خودمو پرت کنم بیرون از این جهنم ولی چون من وسط نشستم نمیتونم اینکارو کنم
یاد اون صحنه هایی افتادم که یکیو گروگان گرفتن و بعد اون خیلی خفن میپره جلو همه رو بیهوش میکنه از ماشین فرار میکنه ... هع برو بابا تو زور نداری یه دونشونو هول بدی بعد میخوای اونکارو بکنی؟ ..... ( نیم ساعت بعد)
؛؛ هنوز نرسیدیممم وای خسته شدمم
_ داد نزن رسیدیم
؛؛ کو پس؟ کجا میخواییم بریم؟
تهیونگ " میریم رستوران
؛؛ هن؟ این همه رانندگی کردین واسه یه رستوران؟
_ نه اون رستوران فرق میکنه
؛؛ ببخشید چه فرقی؟
جیهوپ " اون رستوران مال منه بعدشم ما اونجا یه قرار مهم داریم
؛؛ منو واسه چی اوردین اینجا؟
_ یکم هوا بخوری .. اینقدرم به من گیر ندی
؛؛ من گفتم به زور تو خونت نگهم دار؟
جیمین " وای بسه دیگه
۲۱.۸k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.