پارت⁵⁸
پارت⁵⁸
...................
مشخصه اصلا منو نمیشناسین من هیچ وقت همچین کاری نمیکردم و نمیکنم
نامجون " باشه میشه دعوا رو کش ندی؟
؛؛ کش ندم؟ میدونین از وقتی یادم اومد اونشب چیا شد چه حرفایی زو شنیدم چقدر ترسیدم نکنه بلایی سرم بیارین میدونی چه فکرایی کردم ؟ نه البته که نمیدونین !!
جیمین " یونا درسته ما بهت هیچی نگفتیم ولی هیچوقت باهات کاری نمیکنیم
؛؛ واقعا ازتون ناراحت شدم اینکه بهم اعتماد نداشتین بهم دروغ گفتین
_ یونا؟ داری گریه میکنی؟
؛؛ نه !
جیمین" بیا بشین یکم حرف بزنیم
؛؛ من هیچ حرفی به شماها ندارم
بعدشم تندی سمت اتاقم دویدم وارد اتاق شدم و خودمو پرت کردم رو تخت دلیل گریمو نمیدونستم شاید از اینکه بهم اعتماد نکردن یا شایدم بخاطر اینکه منو احمق فرض کردن من بهشون اعتماد داشتم ولی اونا ... خستم واقعا خسته شدم ........ در باز شد و جونگکوک کلشو از لایه در اورد داخل
؛؛ تنهام بزار
_ خوبی؟
؛؛ خودت می فکر میکنی؟
اومد داخل و لبه تخت نشست رو شکم خوابیده بودم دست کشید رو کمرم
؛؛ خونه رو میزارم رو سرما برو بیرون
_ فک نمیکنی زیادی بزرگش کردی؟
؛؛ ببخشید؟ من بزرگش کردم؟
_ خوب ما نمیتونستیم به کسی بگیم درک کن
؛؛ نه در این مورد نمیتونم هیچکدمتونو درک کنم تازشم من کاملا حق دارم شما از اعتماد من سواستفاده کردین و ...
_ چقدر غر میزنی توو نفس بگیررر ... بیا بریم پایین بشینیم حرف بزنیم هوم؟
؛؛ اگه بگم نمیام چی؟
_ بلندت میکنم میبرمت
؛؛ باشه بریم
اخمامو توهم کردم و پشت سرش رفتیم پایین همشون ناراحت بودن بغل مبل واسادم و جونگ کوک نشست نگام کرد و بعد دستمو کشید بغل دست خودش نشستم
نامجون " خوب ... یونا الان میشه حرف بزنیم دیگه؟
؛؛ وقتی اومدم نشستم یعنی اماده حرف زدنم
نامجون " خوبه ... تو چطوری فهمیدی؟
؛؛ هامون شب ... بعد از اینکه اومدین داخل فقط صداتونو میشنیدم بعد دوباره بیهوش شدم و دوباره تو ماشین که بودیم صدایه شمارو شنیدم
_ خوب بگو
؛؛ شنیدم که تو داد میزدی مجبور بودی بعدش صدایه بلند تهیونگ
رو کردم به تهیونگ و با پوکر ترین حالت ممکن ادامه دادم
؛؛ تهیونگ میگفت اگه بفهمه تو مافیایی .. اگه بفهمه ما کسی هستیم چی ... بعدش صدایه جین بعدش بیهوش شدم
نامجون " میدونی ما باید از همه مخفی میکردیم این چیزی نیست که بشه به هرکسی گفت
؛؛ منی که بهتون اعتماد داشتم شدم هرکس؟ عالیه
نامجون" منظورم این نبود
تهیونگ " یونا ما واقعا از اینکه موضوعی به این مهجیو ازت مخفی کردیم معذرت میخواییم حالا میشه دیگه اینجوری رفتار نکنی؟
؛؛ من با همه اینجوری رفتار میکنم
تهیونگ " با همه اینقدر سرد و خشن حرف میزنی؟
؛؛ اره مشکلی داره؟
تهیونگ " نه
همه جا ساکت بود کسی چیزی نمیگفت تا اینکه جونگ کوک اون سکوتو شکست
_ میخواین بریم بیرون؟ یونا خیلی وقته تو خونه ای
؛؛ وای خیلی ممنون که به فکرمی !
نامجون " باشه بریم
یهو یه فکری به ذهنم رسید ....
...................
مشخصه اصلا منو نمیشناسین من هیچ وقت همچین کاری نمیکردم و نمیکنم
نامجون " باشه میشه دعوا رو کش ندی؟
؛؛ کش ندم؟ میدونین از وقتی یادم اومد اونشب چیا شد چه حرفایی زو شنیدم چقدر ترسیدم نکنه بلایی سرم بیارین میدونی چه فکرایی کردم ؟ نه البته که نمیدونین !!
جیمین " یونا درسته ما بهت هیچی نگفتیم ولی هیچوقت باهات کاری نمیکنیم
؛؛ واقعا ازتون ناراحت شدم اینکه بهم اعتماد نداشتین بهم دروغ گفتین
_ یونا؟ داری گریه میکنی؟
؛؛ نه !
جیمین" بیا بشین یکم حرف بزنیم
؛؛ من هیچ حرفی به شماها ندارم
بعدشم تندی سمت اتاقم دویدم وارد اتاق شدم و خودمو پرت کردم رو تخت دلیل گریمو نمیدونستم شاید از اینکه بهم اعتماد نکردن یا شایدم بخاطر اینکه منو احمق فرض کردن من بهشون اعتماد داشتم ولی اونا ... خستم واقعا خسته شدم ........ در باز شد و جونگکوک کلشو از لایه در اورد داخل
؛؛ تنهام بزار
_ خوبی؟
؛؛ خودت می فکر میکنی؟
اومد داخل و لبه تخت نشست رو شکم خوابیده بودم دست کشید رو کمرم
؛؛ خونه رو میزارم رو سرما برو بیرون
_ فک نمیکنی زیادی بزرگش کردی؟
؛؛ ببخشید؟ من بزرگش کردم؟
_ خوب ما نمیتونستیم به کسی بگیم درک کن
؛؛ نه در این مورد نمیتونم هیچکدمتونو درک کنم تازشم من کاملا حق دارم شما از اعتماد من سواستفاده کردین و ...
_ چقدر غر میزنی توو نفس بگیررر ... بیا بریم پایین بشینیم حرف بزنیم هوم؟
؛؛ اگه بگم نمیام چی؟
_ بلندت میکنم میبرمت
؛؛ باشه بریم
اخمامو توهم کردم و پشت سرش رفتیم پایین همشون ناراحت بودن بغل مبل واسادم و جونگ کوک نشست نگام کرد و بعد دستمو کشید بغل دست خودش نشستم
نامجون " خوب ... یونا الان میشه حرف بزنیم دیگه؟
؛؛ وقتی اومدم نشستم یعنی اماده حرف زدنم
نامجون " خوبه ... تو چطوری فهمیدی؟
؛؛ هامون شب ... بعد از اینکه اومدین داخل فقط صداتونو میشنیدم بعد دوباره بیهوش شدم و دوباره تو ماشین که بودیم صدایه شمارو شنیدم
_ خوب بگو
؛؛ شنیدم که تو داد میزدی مجبور بودی بعدش صدایه بلند تهیونگ
رو کردم به تهیونگ و با پوکر ترین حالت ممکن ادامه دادم
؛؛ تهیونگ میگفت اگه بفهمه تو مافیایی .. اگه بفهمه ما کسی هستیم چی ... بعدش صدایه جین بعدش بیهوش شدم
نامجون " میدونی ما باید از همه مخفی میکردیم این چیزی نیست که بشه به هرکسی گفت
؛؛ منی که بهتون اعتماد داشتم شدم هرکس؟ عالیه
نامجون" منظورم این نبود
تهیونگ " یونا ما واقعا از اینکه موضوعی به این مهجیو ازت مخفی کردیم معذرت میخواییم حالا میشه دیگه اینجوری رفتار نکنی؟
؛؛ من با همه اینجوری رفتار میکنم
تهیونگ " با همه اینقدر سرد و خشن حرف میزنی؟
؛؛ اره مشکلی داره؟
تهیونگ " نه
همه جا ساکت بود کسی چیزی نمیگفت تا اینکه جونگ کوک اون سکوتو شکست
_ میخواین بریم بیرون؟ یونا خیلی وقته تو خونه ای
؛؛ وای خیلی ممنون که به فکرمی !
نامجون " باشه بریم
یهو یه فکری به ذهنم رسید ....
۲۸.۱k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.