Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁷
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
عمه که صورت وارفته ام رو دید آروم گفت :
عمه ا/ت: درس چه اهمیتی داره دختر، وقتی قراره تهش برسی به یه زندگی که مثل منو مامانت بشور بساب کنی میخوای بخونی به کجا برسی؟
با لب های آویزون گفتم:
ا/ت : همیشه دوست داشتم وکیل بشم عمه.
عمه آه کشید و موضوع رو عوض کرد
عمه ا/ت : هنوز میری پرستاری اون بچه رو میکنی؟!.
سرم رو تکون دادم.
ا/ت :آره مجبورم من که نون خور اضافی شدم سربارِ هِمونی لااقل هزینه دانشگاهمو خودم در بیارم.
عمه:به نظرم بچسب به همین آقای شوگا که زنشو ول کرده،یکم زرنگ باشی میتونی میختو بکوبی تو زندگیش، نمیتونی هم بهش بگو امنیتتو فراهم کنه تا زمانی که درستو تموم کنی.
منظورش رو فهمیدم، موهای تنم سیخ شدن و با تردید گفتم:
ا/ت : عمه!!!
با صورت اخم آلود نگاهم کرد و گفت:
عمه ا/ت: فقط چند وقت پیشش میمونی کسی قرار نیست برگرده عقب تو رو نگاه کنه،فکر میکنی تا کی قراره همونی نگهت داره؟شاید اگه تا الانم چیزی بهت نگفته روش نمیشده بگه برو بیرون، تو که حتی یه شبم با پسرش نخوابیدی....
ا/ت : عمه!!
با صدای بغض آلود نفسش رو بیرون داد و ادامه داد:
عمه ا/ت : حداقل خودتو بچسبون به یکی از این نوه هاش تا زندگی رو راحت تر بگذرونی،همین جا هم بمونی یه کار درست و حسابی پیدا کنی.
تا بلند شدم محکم گفت:
عمه ا/ت : بشین، انقدر کم عقل و ساده نباش دختر، هم سن و سالای تو با هزار نفر هستن بعد تو تا هنوز نشستی عزای شوهر مُرده ات رو میگیری؟
ا/ت : من فقط میخوام اينجا بمونم تا درسمو کامل کنم.
با ادا سرش رو کج کرد.
عمه ا/ت : بعدم بمونی کار پیدا کنی،بعدم...
ا/ت: فعلا فقط درسم برام مهمه، نمیخوام تا اون موقع نیش و کنایه ی اونا رو به جون بخرم.
عمه ا/ت: منم دارم همینو میگم، اون همونی که بندازتت بیرون دیگه جایی واسه موندن نداری، پیش منم که نمیتونی بیای مجبوری برگردی پیش بابات.
سرم رو، رو به آسمون گرفتم و اشکام رو پاک کردم.
عمه ا/ت: اووووف جمع کن خودتو انگار هیشکی شوهر از دست نداده، قسمت بود بيوه بشی، اما دلیل نمیشه زندگیتو ادامه ندی،میگم بچسب به آقای شوگا میگی نه،میگم یکی از نوه های همونی بازم میگی نه ،پس میخوای چیکار کنی تو این جهنم؟!.
با بغض گفتم:
ا/ت: از نوه هاش بدم میاد.
مکث کرد و کمی بعد آروم گفت:
عمه ا/ت: پس یعنی انتخابت آقای شوگا هست؟!.
با حرص پام رو کوبیدم به زمین و اشکی از چشمم فرو ریخت.
ا/ت : عمه، عمه لطفا بس کن.
خنده ریزی کرد و سرش رو با شیطنت تکون داد و گفت:
ₚₐᵣₜ⁷
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
عمه که صورت وارفته ام رو دید آروم گفت :
عمه ا/ت: درس چه اهمیتی داره دختر، وقتی قراره تهش برسی به یه زندگی که مثل منو مامانت بشور بساب کنی میخوای بخونی به کجا برسی؟
با لب های آویزون گفتم:
ا/ت : همیشه دوست داشتم وکیل بشم عمه.
عمه آه کشید و موضوع رو عوض کرد
عمه ا/ت : هنوز میری پرستاری اون بچه رو میکنی؟!.
سرم رو تکون دادم.
ا/ت :آره مجبورم من که نون خور اضافی شدم سربارِ هِمونی لااقل هزینه دانشگاهمو خودم در بیارم.
عمه:به نظرم بچسب به همین آقای شوگا که زنشو ول کرده،یکم زرنگ باشی میتونی میختو بکوبی تو زندگیش، نمیتونی هم بهش بگو امنیتتو فراهم کنه تا زمانی که درستو تموم کنی.
منظورش رو فهمیدم، موهای تنم سیخ شدن و با تردید گفتم:
ا/ت : عمه!!!
با صورت اخم آلود نگاهم کرد و گفت:
عمه ا/ت: فقط چند وقت پیشش میمونی کسی قرار نیست برگرده عقب تو رو نگاه کنه،فکر میکنی تا کی قراره همونی نگهت داره؟شاید اگه تا الانم چیزی بهت نگفته روش نمیشده بگه برو بیرون، تو که حتی یه شبم با پسرش نخوابیدی....
ا/ت : عمه!!
با صدای بغض آلود نفسش رو بیرون داد و ادامه داد:
عمه ا/ت : حداقل خودتو بچسبون به یکی از این نوه هاش تا زندگی رو راحت تر بگذرونی،همین جا هم بمونی یه کار درست و حسابی پیدا کنی.
تا بلند شدم محکم گفت:
عمه ا/ت : بشین، انقدر کم عقل و ساده نباش دختر، هم سن و سالای تو با هزار نفر هستن بعد تو تا هنوز نشستی عزای شوهر مُرده ات رو میگیری؟
ا/ت : من فقط میخوام اينجا بمونم تا درسمو کامل کنم.
با ادا سرش رو کج کرد.
عمه ا/ت : بعدم بمونی کار پیدا کنی،بعدم...
ا/ت: فعلا فقط درسم برام مهمه، نمیخوام تا اون موقع نیش و کنایه ی اونا رو به جون بخرم.
عمه ا/ت: منم دارم همینو میگم، اون همونی که بندازتت بیرون دیگه جایی واسه موندن نداری، پیش منم که نمیتونی بیای مجبوری برگردی پیش بابات.
سرم رو، رو به آسمون گرفتم و اشکام رو پاک کردم.
عمه ا/ت: اووووف جمع کن خودتو انگار هیشکی شوهر از دست نداده، قسمت بود بيوه بشی، اما دلیل نمیشه زندگیتو ادامه ندی،میگم بچسب به آقای شوگا میگی نه،میگم یکی از نوه های همونی بازم میگی نه ،پس میخوای چیکار کنی تو این جهنم؟!.
با بغض گفتم:
ا/ت: از نوه هاش بدم میاد.
مکث کرد و کمی بعد آروم گفت:
عمه ا/ت: پس یعنی انتخابت آقای شوگا هست؟!.
با حرص پام رو کوبیدم به زمین و اشکی از چشمم فرو ریخت.
ا/ت : عمه، عمه لطفا بس کن.
خنده ریزی کرد و سرش رو با شیطنت تکون داد و گفت:
۴.۹k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.