Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁶
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
از چشمم قطره اشکی ناخواسته چکید.
تهیونگ تا نگاهم کرد و اشکم رو دید با حرص نفس بلندش رو بیرون داد و زیر لب غرید:
تهیونگ: دیگه دارم دیوونه میشم از دستت.
از توی هال صدای سلام گفتن جونگ کوک رو شنیدم،که تهیونگ با حرص و اخم گفت:
تهیونگ: اشکاتو پاک کن و برو تو اتاقت.
همیشه همین بوده، اون برای من تعیین میکنه من چه غلطی بکنم.
یوری خانوم بلند گفت:
مامان تهیونگ:تهیونگ بیا جونگ کوک اومد با هم برین شرکت.
☆☆
عمه لطفا یه کاریش کن برام. دانشگاهم اینجاست اگه برگردم شهرستان چجوری کار پیدا کنم. چجوری به درسم ادامه بدم اونم با درآمد خیلی کم بابا که هنوز تو کرایه خونه اش مونده.
عمه ا/ت:من چی کار کنم دختر،مگه مغز خر خوردم بیارمت توی خونه پیش این مرتیکه ی بی همه چیز هميشه هم که خونه نشسته هست،اگه یه شب به من قرصی، مرگ موشی چیزی بده بلایی سر تو بیاره چی؟اون وقت من چه جوری توی روی داداشم نگاه کنم ها؟
آره میدونستم موندنم خونه عمه هم اشتباهه ولی برگشتم به خونه بابا اشتباه بزرگ تر بود...
نمیتونستم برگردم نه تنها به خاطر امتحانام بلکه به خاطر رو سیاهیم پیش خوانواده ام.
من که به خاطر رشته ی لعنتیم و دانشگاهم تمام زندگیم رو باخته بودم،حالا که به امتحاناتم نزدیک بودم نمیتونستم برگردم.
شاید به خاطر همین بود که به پیشنهاد ازدواج جین جواب مثبت دادم،قبول کردم چون اون مرد روشن فکر و عاقل بود توی دانشگاه چند باری که اتفاقی اومده بود پیش استاد باهاش آشنا شدم و بهم دل بست. ( استاد ش همون تهیونگ هست)
از یاد آوری اون خاطر ها غم ها دوباره دلم آتيش گرفت.
میخواستم اينجا بمونم تا به بهونه موندم توی این شهر کنار جین تحصیلم رو ادامه بدم و وکيل بشم اما همه چیز با مُردنش نقش بر آب شد...
ولی کاش همه اش همین بود...
آه عمیقی کشیدم...عمه که صورت وارفته ام رو دید آروم گفت:
ₚₐᵣₜ⁶
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
از چشمم قطره اشکی ناخواسته چکید.
تهیونگ تا نگاهم کرد و اشکم رو دید با حرص نفس بلندش رو بیرون داد و زیر لب غرید:
تهیونگ: دیگه دارم دیوونه میشم از دستت.
از توی هال صدای سلام گفتن جونگ کوک رو شنیدم،که تهیونگ با حرص و اخم گفت:
تهیونگ: اشکاتو پاک کن و برو تو اتاقت.
همیشه همین بوده، اون برای من تعیین میکنه من چه غلطی بکنم.
یوری خانوم بلند گفت:
مامان تهیونگ:تهیونگ بیا جونگ کوک اومد با هم برین شرکت.
☆☆
عمه لطفا یه کاریش کن برام. دانشگاهم اینجاست اگه برگردم شهرستان چجوری کار پیدا کنم. چجوری به درسم ادامه بدم اونم با درآمد خیلی کم بابا که هنوز تو کرایه خونه اش مونده.
عمه ا/ت:من چی کار کنم دختر،مگه مغز خر خوردم بیارمت توی خونه پیش این مرتیکه ی بی همه چیز هميشه هم که خونه نشسته هست،اگه یه شب به من قرصی، مرگ موشی چیزی بده بلایی سر تو بیاره چی؟اون وقت من چه جوری توی روی داداشم نگاه کنم ها؟
آره میدونستم موندنم خونه عمه هم اشتباهه ولی برگشتم به خونه بابا اشتباه بزرگ تر بود...
نمیتونستم برگردم نه تنها به خاطر امتحانام بلکه به خاطر رو سیاهیم پیش خوانواده ام.
من که به خاطر رشته ی لعنتیم و دانشگاهم تمام زندگیم رو باخته بودم،حالا که به امتحاناتم نزدیک بودم نمیتونستم برگردم.
شاید به خاطر همین بود که به پیشنهاد ازدواج جین جواب مثبت دادم،قبول کردم چون اون مرد روشن فکر و عاقل بود توی دانشگاه چند باری که اتفاقی اومده بود پیش استاد باهاش آشنا شدم و بهم دل بست. ( استاد ش همون تهیونگ هست)
از یاد آوری اون خاطر ها غم ها دوباره دلم آتيش گرفت.
میخواستم اينجا بمونم تا به بهونه موندم توی این شهر کنار جین تحصیلم رو ادامه بدم و وکيل بشم اما همه چیز با مُردنش نقش بر آب شد...
ولی کاش همه اش همین بود...
آه عمیقی کشیدم...عمه که صورت وارفته ام رو دید آروم گفت:
۲.۷k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.