"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی طلاق گرفتین ولی....🤍🐚پارت اول:////
اچا{خسته و کوفته کلید رو تو در چرخوندم و وارد خونه شدم... صدای خنده های نلی و جینهو کل خونه رو برداشته بود... وارد حال که شدم نلی با دیدن من بدو بدو اومد و خودش رو انداخت تو بغلم.
نلی{مامانی دلم برات تنگ شده بود.
اچا{لبخندی زدم و گونش رو بوسیدم... دل مامانی هم برات تنگ شده بود.
جینهو{آهای خانوم پارک منم اینجاما.
اچا{دستی رو موهاش کشیدم و بغلش کردم... ببخشید حواسم نبود خسته نباشی.
جینهو{مرسی عزیزم... برو لباساتو رو عوض کن بیا شام بخوریم.
اچا{باشه ای گفتم و به سمت اتاق رفتم لباسام رو عوض کردم...داشتم در کمد رو میبستم که نگاهم به پیراهن یونگی اوفتاد تلخندی زدم و برش داشتم...چهار سال پیش که با یونگی ازدواج کردم دوماه بعدش حامله شدم... یونگی از این خبر خیلی خوشحال شد حتی وقتی فهمید بچه دختر یکجا بند نمیشد...وقتی نلی به دنیا اومد همه چیز خوب تا اینکه ساسنگ فن ها شروع کردن به اذیت کردن و تهدید کردن ما... انقدر این کار رو انجام دادن تا یونگی تصمیم گرفت ازم جدا شه... همش میگفت بخاطر آرمش منه ولی نمیدونه چطور با این کارش نابودم کردم... انقدر غرق گذشته شده بودم که نفهمیدم کی اشکام صورتم رو خیس کردن اشکام رو پاک کردم که در اتاق باز شد و جینهو اومد سمتم.
جینهو{یااا اچا دوباره داری گریه میکنی؟ بخاطر یونگی؟
اچا{هیچوقت نمی تونستم احساساتم رو از جینهو مخفی کنم به ناچار سری تکون دادم...اونی دلم براش تنگ شده*بغض و مظلوم
جینهو{دلم برای آبجی کوچولوم میسوخت با وجود سن کمش سختی های زیادی کشیده بود... وقتی میدیدم چطور بخاطر حرف های مردم میشکنه دلم براش کباب میشد... لبخند تلخی زدم و بغلش کردم... دورت بگردم اون بخاطر خودت این کار رو کرد توروخدا دیگه گریه نکن باشه؟
اچا{باشه
جینهو{پاشو بریم شام بخوریم.
اچا{بلند شدم لباس رو تو کمد گذاشتم و صورتم رو شستم اومدم برم بیرون که......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شرط نمیذارم ولی حمایت کنید.
وقتی طلاق گرفتین ولی....🤍🐚پارت اول:////
اچا{خسته و کوفته کلید رو تو در چرخوندم و وارد خونه شدم... صدای خنده های نلی و جینهو کل خونه رو برداشته بود... وارد حال که شدم نلی با دیدن من بدو بدو اومد و خودش رو انداخت تو بغلم.
نلی{مامانی دلم برات تنگ شده بود.
اچا{لبخندی زدم و گونش رو بوسیدم... دل مامانی هم برات تنگ شده بود.
جینهو{آهای خانوم پارک منم اینجاما.
اچا{دستی رو موهاش کشیدم و بغلش کردم... ببخشید حواسم نبود خسته نباشی.
جینهو{مرسی عزیزم... برو لباساتو رو عوض کن بیا شام بخوریم.
اچا{باشه ای گفتم و به سمت اتاق رفتم لباسام رو عوض کردم...داشتم در کمد رو میبستم که نگاهم به پیراهن یونگی اوفتاد تلخندی زدم و برش داشتم...چهار سال پیش که با یونگی ازدواج کردم دوماه بعدش حامله شدم... یونگی از این خبر خیلی خوشحال شد حتی وقتی فهمید بچه دختر یکجا بند نمیشد...وقتی نلی به دنیا اومد همه چیز خوب تا اینکه ساسنگ فن ها شروع کردن به اذیت کردن و تهدید کردن ما... انقدر این کار رو انجام دادن تا یونگی تصمیم گرفت ازم جدا شه... همش میگفت بخاطر آرمش منه ولی نمیدونه چطور با این کارش نابودم کردم... انقدر غرق گذشته شده بودم که نفهمیدم کی اشکام صورتم رو خیس کردن اشکام رو پاک کردم که در اتاق باز شد و جینهو اومد سمتم.
جینهو{یااا اچا دوباره داری گریه میکنی؟ بخاطر یونگی؟
اچا{هیچوقت نمی تونستم احساساتم رو از جینهو مخفی کنم به ناچار سری تکون دادم...اونی دلم براش تنگ شده*بغض و مظلوم
جینهو{دلم برای آبجی کوچولوم میسوخت با وجود سن کمش سختی های زیادی کشیده بود... وقتی میدیدم چطور بخاطر حرف های مردم میشکنه دلم براش کباب میشد... لبخند تلخی زدم و بغلش کردم... دورت بگردم اون بخاطر خودت این کار رو کرد توروخدا دیگه گریه نکن باشه؟
اچا{باشه
جینهو{پاشو بریم شام بخوریم.
اچا{بلند شدم لباس رو تو کمد گذاشتم و صورتم رو شستم اومدم برم بیرون که......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شرط نمیذارم ولی حمایت کنید.
۴۹.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.