"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی طلاق گرفتین ولی....🤍🐚پارت دوم:////
تلفنم زنگ خورد با دیدن اسم*پیشیم*دوباره اشک تو چشمام جمع شد...با اشاره جینهو بغضم رو قورت دادم و تماس رو برقرار کردم.
اچا{سلام بله
یونگی{سلام میخواستم بهت بگم فردا نلی رو بیار کمپانی میخوام ببینمش.
اچا{اوه باشه*بغض
یونگی{حالت خوبه؟
اچا{آره(قورت دادن بغض)خداحافظ
یونگی{بعد از این حرفش تلفن رو قطع کرد... از صداش معلوم بود بغض کرده و حالش خوب نیست... بخاطر خودش ازش جدا شدم چون نمیخواستم بلایی سرشون بیاد.
نامجون{یونگیا با کی حرف میزدی که فکرت درگیره.
یونگی{داشتم با اچا حرف میزدم... ازش خواستم فردا نلی رو بیاره کمپانی.
جیمین{هیونگ الان که همه چیز خوبه... هنوز نمیخوای بهش پیشنهاد بدی؟
یونگی{جیمین به نظرت قبول می کنه؟
جیهوپ{یونگی تو به خاطر خودشون اون کار رو کردی من مطمئنم اون درکت میکنه.
جین{آره ما همه پشتتیم
یونگی{ممنونم بچه ها*خنده
*صبح ساعت 9:13*
نلی{مامانی توهم میای؟
اچا{من تا بالا همرات میام بعد میرم ولی شب میام دنبالت.
نلی{تولوخدا توهم بیا مامان نمیخوام تنها باشم.
اچا{تنها که نیستی دخترم... بابایی هست عمو هاهم هستن.
نلی{ولی من تورو میخوام.
اچا{نلی اگر قول بدی دختر خوبی باشی و بابا و عمو ها و اذیت نکنی بهت قول میدم شب که اومدم دنبالت با خاله جینهو بریم بیرون.
نلی{باشه مامانی قول میدم.
اچا{لبخندی زدم و حواسم رو به رانندگیم دادم... بعد از 10 دقیقه به کمپانی رسیدم پشت در استادیوم بچه ها وایسادم و در زدم...که تهیونگ در رو باز کرد.
اچا{عااا سلام آقای کیم نلی رو آوردم.
تهیونگ{یااااا نونا تو از یونگی جدا شدی نه من که بهم میگی آقای کیم.
اچا{باشه باشه عصبی نشو *خنده... میشه نلی رو ببری داخل من برم.
تهیونگ{کجا بری مگه من میذارم بعد از چند وقت اومدی میخوای بری.
اچا{اما
تهیونگ{بدون اینکه بهش اجازه حرف زدن بدم کشیدمش داخل...بچه ها ببینین کی اومدی.
جین{اوه اچا خوش اومدی دلم برات تنگ شده بود.
اچا{همه بهم خوش آمد گفتن نوبت رسید به یونگی اومد و با سرد ترین حالت بهم گفت.
یونگی{سلام نلی کو؟*سرد
اچا{همونطور مثل خودش سرد جوابش رو دادم... دست نلی رو که پشت سرم قائم شده بود رو کشیدم و آوردمش بیرون.
کوک{ای خدا تو چقدر بزرگ شدی کوچولو.
نلی{به نگو کوچولو خودت کوچولویی.
اچا{نلی *چشم غره... خب من دیگه میرم نلی مواظب خودت باش و عمو ها و بابا رو اذیت نکن.
نلی{مامان تولوخدا نرو.
اچا{نلی دخترم تو ماشین چی بهت گفتم... زودی میام پیشت.
نلی{باسه خداحافظ.
یونگی{باورم نمی شد دخترکم اينقدر بزرگ شده باشه... بعد از رفتن اچا به طرف نلی رفتم و بغلش کردم... ولی با حرفی که زد بغض بدی تو گلوم نشست......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی طلاق گرفتین ولی....🤍🐚پارت دوم:////
تلفنم زنگ خورد با دیدن اسم*پیشیم*دوباره اشک تو چشمام جمع شد...با اشاره جینهو بغضم رو قورت دادم و تماس رو برقرار کردم.
اچا{سلام بله
یونگی{سلام میخواستم بهت بگم فردا نلی رو بیار کمپانی میخوام ببینمش.
اچا{اوه باشه*بغض
یونگی{حالت خوبه؟
اچا{آره(قورت دادن بغض)خداحافظ
یونگی{بعد از این حرفش تلفن رو قطع کرد... از صداش معلوم بود بغض کرده و حالش خوب نیست... بخاطر خودش ازش جدا شدم چون نمیخواستم بلایی سرشون بیاد.
نامجون{یونگیا با کی حرف میزدی که فکرت درگیره.
یونگی{داشتم با اچا حرف میزدم... ازش خواستم فردا نلی رو بیاره کمپانی.
جیمین{هیونگ الان که همه چیز خوبه... هنوز نمیخوای بهش پیشنهاد بدی؟
یونگی{جیمین به نظرت قبول می کنه؟
جیهوپ{یونگی تو به خاطر خودشون اون کار رو کردی من مطمئنم اون درکت میکنه.
جین{آره ما همه پشتتیم
یونگی{ممنونم بچه ها*خنده
*صبح ساعت 9:13*
نلی{مامانی توهم میای؟
اچا{من تا بالا همرات میام بعد میرم ولی شب میام دنبالت.
نلی{تولوخدا توهم بیا مامان نمیخوام تنها باشم.
اچا{تنها که نیستی دخترم... بابایی هست عمو هاهم هستن.
نلی{ولی من تورو میخوام.
اچا{نلی اگر قول بدی دختر خوبی باشی و بابا و عمو ها و اذیت نکنی بهت قول میدم شب که اومدم دنبالت با خاله جینهو بریم بیرون.
نلی{باشه مامانی قول میدم.
اچا{لبخندی زدم و حواسم رو به رانندگیم دادم... بعد از 10 دقیقه به کمپانی رسیدم پشت در استادیوم بچه ها وایسادم و در زدم...که تهیونگ در رو باز کرد.
اچا{عااا سلام آقای کیم نلی رو آوردم.
تهیونگ{یااااا نونا تو از یونگی جدا شدی نه من که بهم میگی آقای کیم.
اچا{باشه باشه عصبی نشو *خنده... میشه نلی رو ببری داخل من برم.
تهیونگ{کجا بری مگه من میذارم بعد از چند وقت اومدی میخوای بری.
اچا{اما
تهیونگ{بدون اینکه بهش اجازه حرف زدن بدم کشیدمش داخل...بچه ها ببینین کی اومدی.
جین{اوه اچا خوش اومدی دلم برات تنگ شده بود.
اچا{همه بهم خوش آمد گفتن نوبت رسید به یونگی اومد و با سرد ترین حالت بهم گفت.
یونگی{سلام نلی کو؟*سرد
اچا{همونطور مثل خودش سرد جوابش رو دادم... دست نلی رو که پشت سرم قائم شده بود رو کشیدم و آوردمش بیرون.
کوک{ای خدا تو چقدر بزرگ شدی کوچولو.
نلی{به نگو کوچولو خودت کوچولویی.
اچا{نلی *چشم غره... خب من دیگه میرم نلی مواظب خودت باش و عمو ها و بابا رو اذیت نکن.
نلی{مامان تولوخدا نرو.
اچا{نلی دخترم تو ماشین چی بهت گفتم... زودی میام پیشت.
نلی{باسه خداحافظ.
یونگی{باورم نمی شد دخترکم اينقدر بزرگ شده باشه... بعد از رفتن اچا به طرف نلی رفتم و بغلش کردم... ولی با حرفی که زد بغض بدی تو گلوم نشست......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۴۰.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.