پارت ۱۵ فیک مرز خون و عشق

پارت ۱۵
ا،ت ویو
بعد از خوردن ناهار و شستن ظرفا و بعد از تموم شدنشون با دخترا یکم حرف زدم
(چهار ساعت بعد )
آجوما اومدو گفت
اجوما : ا،ت ارباب میگه سریع اماده شو ، الان میکاپرا میان
ا،ت : چشم
رفتم سمت اتاقم و با یه جعبه ی تقریبا بزرگ روی تختم روبه رو شدم
با هیجان به سمتش رفتمو در جعبرو باز کردمو با یه لباس خوشگل با رنگ چری روبه رو شدم
خیلی خوشگل بود
سریع از جعبه درش آوردمو مقابلم گرفتمو از اینه به خودم نگاه کردم
خیلی بهم میومد پس سریع لباسامو باهاش عوض کردم
تو تنم خوشگل تر شده بود
در : تق تق تق
ا،ت : بله؟
اجوما : ا،ت میکاپرا اومدن
ا،ت : باشه آجوما بگو بیان
آجوما : باشه
آجوما درو باز کرد و دوتا خانم با کلی وسیله اومدن داخل
خانم ۱ : ا،ت خانم؟
ا،ت : بله؟......خوش اومدید کارتونو شروع میکنین؟
خانم ۲ : بله
ا،ت : بفرمایید
روی تخت نشستم و بی حرکت موندم و اونام کارشونو شروع کردن
بعد از تقریبا دو ساعت کارشونو تموم کردن
خانم ۱ : خانم کارتون تموم شد
ا،ت : خیلی ممنون
وسایلاشوپنو جمع کردن و از اتاق رفتن ......منم پاشدم و خودمو توی آینه نگاه کردم
تعریف از خود نباشه خوشگل شده بودم 😁🤭
موهامو حالت داده بودن و جلوم گذاشته بودن
میکاپی که انجام داده بودن زیاد نبود و به نظرم اینطوری خوشگل تره
کفشایی که توی جعبه بود رو برداشتم و پوشیدم
کفش پاشنه بلند نبود چون میدونست نمیتونم راه برم
در : تق تق تق
ا،ت : بله؟
جونگکوک : منم ......مهمونی چند دقیقه ی دیگه شروع میشه بیا پایین
ا،ت : چشم
جونگکوک : قوانینو یادت نره
ا،ت : باشه
پاشدم و خودمو برای بار آخر توی آینه نگاه کردم
بعد از اینکه مطمئن شدم خوبم از اتاق زدم بیرون و دیدم جونگکوک منتظرم مونده
ا،ت : وایی ببخشید منتظرت گذاشتم
جونگکوک‌ : اشکال نداره
دستشو به سمتم دراز کرد
جونگکوک ویو
وقتی از اتاق اومد بیرون ......خیلی خوشگل شده بود
دستمو به سمتش دراز کردم و اونم دستشو توی دستم گذاشت
باهم رفتیم پایین
قلبم خیلی تند تند می تپید
منتظر موندیم و همه ی مهمونا تک به تک اومدن
ا،ت ویو
قلبم خیلی تند میزد .......واستا ببینم.......نکنه.....نکنه.......وایییی نه امکان ندارع
با صدای جونگکوک از افکارم دست کشیدم و به خودم اومدم
جونگکوک : بیب خوبی؟
ا،ت : آره ددی خوبم فقط حوصلم سر رفت
جونگکوک : اشکال نداره قربونت برممم
لبخندی زدمو دیگه به چیزی فکر نکردمو از مهمونی لذت بردم
بعد از چند مین وقت شام خوردن شد
همه به سمت یه اتاق بزرگ رفتیم که میز شام خوری اونجا بود
همه روی صندلی ها نشستن
جونگکوک : بیب بیا روی پای من بشین
وایییی.......این چه پیشنهادیههههههه
از ناچار لبخند زدمو گفتم
ا،ت : باشه ددی
رفتم و روی پاش نشستم
جونگکوک ویو
پیشنهاد خیلی خوبی دادم ولی وقتی روی پام نشست باعث تح//ریکم میشد
ولی سعی کردم بهش غلبه کنم و شاامو بخورم و همین کارم کردم
ا،ت ویو
وقتی روی پاش نشسته بودم معذب بودم و به زحمت چند لقمه غذا خوردم
بعد از اینکه شام خوردیم مهمونا تک به تک رفتن و بعد از دو ساعت خونه خالی شد و گفتم
ا،ت : ارباب؟
جونگکوک : بله؟
ا،ت : .............
امروز اینو تو کلاس سر درس معارف نوشتم 🤣🤣🤣🤣
پس حمایت کنین دیگههههه
مرسیییی
دخترا من یه کاری برام پیش اومد و نتونستم تا پارت ۲۰ رو بنویسم فردا مینویسم میزارم البته اگه شرطا برسه
شرطا : ۱۷ لایک و ۴ بازنشر و ۲۰ کامنت و ۲ تا فالوور💜
دیدگاه ها (۳۹)

پارت ۱۴ فیک مرز خون و عشق

پارت ۱۳ فیک مرز خون و عشق

❣پارت ششم❣ویو جونگکوک: نمیدونم چراوقتی گفت چیزی دیگه ای نمیخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط