پارت ۹
پارت ۹
_ برو تو اتاقت
+تو هق واقعا هق یه عوضی هفق من حتی نمیتونم هقق تکون بخورم
_ هیییش باشه خودم میبرمت
کوک اروم اتو براید استایل بقل کرد و تو اتاقش خودش رو تخت گذاشت
_ خودت میری حموم من وقت ندارم فهمیدی
+هیچوقت هقق نمیبخشمت هقق(گریه شدید)
_ هوووف (کلافه)
کوک از اتاق رفت بیرون و ات با هزار بدبختی بلند شد و رفت حموم تو حموم اونقدر گریه کرد که وقتی اومد بیرون خودشو رو تخت انداختو به صدم ثانیه نکشید که خوابش برد!
پرش زمانی ساعت ۱۰ صبح
م. ک ات ات عزیزم یک ساعته دارم صدات میکنم چرا بیدار نمیشی
+ولم کنین (خوابالود و گریه)
م. ک عزیزم چرا گریه میکنی ببخشید (نگران و متعجب)
+ ات که تازه ویندوزش بالا اومد سریع بلند شد
خیلی میترسید که اگه به مامان و باباش چیزی بگه کوک بدتر از این سرش بیاره
از کوک متنفر بود هیچوقتم نمیخواست حتی نگاش کنه! البته اینم میدونست که بی اهمیتی اون برا کوک هیچ ارزشی نداره
+ هی هیچی فقط بدنم کوفته شما برید من میام
م. ک باشه عزیزم
ات سریع بلند شد رفت جلو اینه
نفس عمیقی کشید
+خداروشکر یقه اسکی پوشیدم!
به خاطر مسکنی که خورده بود و ماساژی که خودش تو حموم به خودش داده بود زیاد درد نداشت
رفت پایین و صبحونه خورد
دلش میخواست دوباره بخوابه
تحمل این همه دردو نداشت تا خودشو رو تخت انداخت و چشاشو بست صدای گوشی مزاحمش شد
با صدای خسته و کلافه ای جواب داد
+بلهههه
~اتتت خودتی
+شماا؟
~ خیلی بیشعوری که حتی دوست صمیمیتم یادت نیس
+ ها هانا خودتیی
~ چه عحب شناختی فک کنم این چند هفته خیلی بهت خوش گذشته مگه نه
همین جمله کافی بود تا ات دوباره بغض کنه و دلش بخواب با صدای بلند بزنه زیر گریه
بالشتو گذاشت رو دهنش و جیغش تو بالشت خفه شد از اونجایی که درد دلش اذیتش میکرد پاهاشو تو خودش جمع کرد و به دلش فشار ارومی داد
محکم جلو دهنشو گرفته بود تا مبادا صداش به گوش مامانو باباش برسه و بیان کلی سوال پیچش کنن
وقتی یکم اروم شد جواب صدا زدنای هانا رو قبل اینکه بیشتر از این نگرانش کنه داد
+ها ها هانا(بغض)
_ برو تو اتاقت
+تو هق واقعا هق یه عوضی هفق من حتی نمیتونم هقق تکون بخورم
_ هیییش باشه خودم میبرمت
کوک اروم اتو براید استایل بقل کرد و تو اتاقش خودش رو تخت گذاشت
_ خودت میری حموم من وقت ندارم فهمیدی
+هیچوقت هقق نمیبخشمت هقق(گریه شدید)
_ هوووف (کلافه)
کوک از اتاق رفت بیرون و ات با هزار بدبختی بلند شد و رفت حموم تو حموم اونقدر گریه کرد که وقتی اومد بیرون خودشو رو تخت انداختو به صدم ثانیه نکشید که خوابش برد!
پرش زمانی ساعت ۱۰ صبح
م. ک ات ات عزیزم یک ساعته دارم صدات میکنم چرا بیدار نمیشی
+ولم کنین (خوابالود و گریه)
م. ک عزیزم چرا گریه میکنی ببخشید (نگران و متعجب)
+ ات که تازه ویندوزش بالا اومد سریع بلند شد
خیلی میترسید که اگه به مامان و باباش چیزی بگه کوک بدتر از این سرش بیاره
از کوک متنفر بود هیچوقتم نمیخواست حتی نگاش کنه! البته اینم میدونست که بی اهمیتی اون برا کوک هیچ ارزشی نداره
+ هی هیچی فقط بدنم کوفته شما برید من میام
م. ک باشه عزیزم
ات سریع بلند شد رفت جلو اینه
نفس عمیقی کشید
+خداروشکر یقه اسکی پوشیدم!
به خاطر مسکنی که خورده بود و ماساژی که خودش تو حموم به خودش داده بود زیاد درد نداشت
رفت پایین و صبحونه خورد
دلش میخواست دوباره بخوابه
تحمل این همه دردو نداشت تا خودشو رو تخت انداخت و چشاشو بست صدای گوشی مزاحمش شد
با صدای خسته و کلافه ای جواب داد
+بلهههه
~اتتت خودتی
+شماا؟
~ خیلی بیشعوری که حتی دوست صمیمیتم یادت نیس
+ ها هانا خودتیی
~ چه عحب شناختی فک کنم این چند هفته خیلی بهت خوش گذشته مگه نه
همین جمله کافی بود تا ات دوباره بغض کنه و دلش بخواب با صدای بلند بزنه زیر گریه
بالشتو گذاشت رو دهنش و جیغش تو بالشت خفه شد از اونجایی که درد دلش اذیتش میکرد پاهاشو تو خودش جمع کرد و به دلش فشار ارومی داد
محکم جلو دهنشو گرفته بود تا مبادا صداش به گوش مامانو باباش برسه و بیان کلی سوال پیچش کنن
وقتی یکم اروم شد جواب صدا زدنای هانا رو قبل اینکه بیشتر از این نگرانش کنه داد
+ها ها هانا(بغض)
۱۶.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.