پارت (اخر) چند پارتی خیانت
پارت (اخر) چند پارتی خیانت
کوک با چشای اشکی به سمت ات رفت
دوست داشت بغلش کنه و عطری رو که خودش از خودش منع کرده بود رو وارد ریه هاش کنه
اما ات اون رو کنار زد
ات : لطفا به من دست نزنید آقای جئون
کوک: ات م من معذرت میخوام من اشتباه کردم(بغض)
ات:هع .پوزخند یادته بهت گفتم پشیمون میشی یادته که گفتم هیچوقت اینکه بهم گفتی ه*زه رو فراموش نمیکنم
کوک: ترکیدن بغض
ات من (گریه)
ات: هیچی نگو و دست از سرم بردار
راستی طبق خواسته خودت هم فردا دادگاه میبینمت
کوک تا این حرفو شنیدضربان قلبش رفت رو هزار
اون نمیخواست فرشته کوچولوشو از دست بده اون هنوزم دوسش داشت ولی خب.... درسته که اشتباه کرده بود ولی پشیمون خیلیم پشیمون بود
کوک: ات عزیزم لطفا ترکم نکن(گریه)
ات : ولی خودت خواستی جئون
بعدا کوک رو کنار زد و از خونه خارج شد
کوک که نمیتونست تکون بخوره و حتی بره جلو رفتنشو بگیره پاهاش سست شد و همونجا افتاد و با صدای بلند زد زیر گریه داد میزد گریه میکرد
اتم که صداشو شنیده بود خودشم زد زیر گریه
اونم کوک رو دوست داشت ولی میترسید! میترسید دوباره بهش اعتماد کنه دوست داشت اونم یکم کوک رو عذاب بده
سوار ماشینش شد و از اونجا دور شد و کوک رو با قلبی شکسته تنها گذاشت
شب شده بود ساعت ۱٢ بود مرد از شدت گریه و مست خسته شد و بود به خوابی عمیق فرو رفته بود
اتم که استرس داشت
واقعا قرار بود طلاق بگیرن
دوست نداشت کوک رو ول کنه
با همین فکر و خیال به خواب رفت
صبح با آلارم گوشی از خواب بیدار شد
اوه باید میرفت دادگاه
بعد از حموم و صبحونه یکم به سر و وعضش رسید
چون بخاطر گریه زیر چشاش سیاه بود و پوستش عین گچ سفید یکم ارایش کرد
منتظر موند و موند أما خبری از کوک نبود
۱ ساعت بعد
۲ ساعت بعد
۳ ساعت بعد
×خانم مطمئنید میاد
ات که اعصابش خیلی خورد بود و از طرفیم نگران بود کیفشو برداشت و سمت خونه کوک راه افتاد
تا درو وا کرد چشمش به شیشه های الکل خورد و زیر لب گفت اها پس دلیلش این بوده
بعدا رفت تو اتاقی که قبلا ماله هردوتاشون بود
با چهره غرق در خواب کوک مواجه شد اونقدر کیوت بود که دلش ضعف رفت و رفت لپشو محکم بوسید تو ذهنش یه وای ریدمی گفت و به کوک که چشاشو باز کرده بود نگاه کرد
کوک با دیدن ات مثل برق گرفته ها بلند شد
کوک: ا ات خودتی (ذوق)
ات با لحن خیلی سردی جواب داد
هوووم
کوک رفت و ات رو بزور تو بغلش کشید و رو موهاش بوسه زد
اتم که فقط وول میخورد تا ولش کنه اما کوک قوی تر از این حرفا بود که یهو با صدای بغضی مرد دیگه تکونی نخورد
کوک:ات زندگیم میشه منو ببخشی تروخدا عشقم چیکار کنم تا ببخشیم هوووم؟چیکار کنم که شوهرتو ببخشی نفسم
ات که گریش گرفته بود گفت : فقط فقط دیگه بهم خیانت نکن هیچوقت ترکم نکن کوک(گریه)
ادامش جا نشد
کوک با چشای اشکی به سمت ات رفت
دوست داشت بغلش کنه و عطری رو که خودش از خودش منع کرده بود رو وارد ریه هاش کنه
اما ات اون رو کنار زد
ات : لطفا به من دست نزنید آقای جئون
کوک: ات م من معذرت میخوام من اشتباه کردم(بغض)
ات:هع .پوزخند یادته بهت گفتم پشیمون میشی یادته که گفتم هیچوقت اینکه بهم گفتی ه*زه رو فراموش نمیکنم
کوک: ترکیدن بغض
ات من (گریه)
ات: هیچی نگو و دست از سرم بردار
راستی طبق خواسته خودت هم فردا دادگاه میبینمت
کوک تا این حرفو شنیدضربان قلبش رفت رو هزار
اون نمیخواست فرشته کوچولوشو از دست بده اون هنوزم دوسش داشت ولی خب.... درسته که اشتباه کرده بود ولی پشیمون خیلیم پشیمون بود
کوک: ات عزیزم لطفا ترکم نکن(گریه)
ات : ولی خودت خواستی جئون
بعدا کوک رو کنار زد و از خونه خارج شد
کوک که نمیتونست تکون بخوره و حتی بره جلو رفتنشو بگیره پاهاش سست شد و همونجا افتاد و با صدای بلند زد زیر گریه داد میزد گریه میکرد
اتم که صداشو شنیده بود خودشم زد زیر گریه
اونم کوک رو دوست داشت ولی میترسید! میترسید دوباره بهش اعتماد کنه دوست داشت اونم یکم کوک رو عذاب بده
سوار ماشینش شد و از اونجا دور شد و کوک رو با قلبی شکسته تنها گذاشت
شب شده بود ساعت ۱٢ بود مرد از شدت گریه و مست خسته شد و بود به خوابی عمیق فرو رفته بود
اتم که استرس داشت
واقعا قرار بود طلاق بگیرن
دوست نداشت کوک رو ول کنه
با همین فکر و خیال به خواب رفت
صبح با آلارم گوشی از خواب بیدار شد
اوه باید میرفت دادگاه
بعد از حموم و صبحونه یکم به سر و وعضش رسید
چون بخاطر گریه زیر چشاش سیاه بود و پوستش عین گچ سفید یکم ارایش کرد
منتظر موند و موند أما خبری از کوک نبود
۱ ساعت بعد
۲ ساعت بعد
۳ ساعت بعد
×خانم مطمئنید میاد
ات که اعصابش خیلی خورد بود و از طرفیم نگران بود کیفشو برداشت و سمت خونه کوک راه افتاد
تا درو وا کرد چشمش به شیشه های الکل خورد و زیر لب گفت اها پس دلیلش این بوده
بعدا رفت تو اتاقی که قبلا ماله هردوتاشون بود
با چهره غرق در خواب کوک مواجه شد اونقدر کیوت بود که دلش ضعف رفت و رفت لپشو محکم بوسید تو ذهنش یه وای ریدمی گفت و به کوک که چشاشو باز کرده بود نگاه کرد
کوک با دیدن ات مثل برق گرفته ها بلند شد
کوک: ا ات خودتی (ذوق)
ات با لحن خیلی سردی جواب داد
هوووم
کوک رفت و ات رو بزور تو بغلش کشید و رو موهاش بوسه زد
اتم که فقط وول میخورد تا ولش کنه اما کوک قوی تر از این حرفا بود که یهو با صدای بغضی مرد دیگه تکونی نخورد
کوک:ات زندگیم میشه منو ببخشی تروخدا عشقم چیکار کنم تا ببخشیم هوووم؟چیکار کنم که شوهرتو ببخشی نفسم
ات که گریش گرفته بود گفت : فقط فقط دیگه بهم خیانت نکن هیچوقت ترکم نکن کوک(گریه)
ادامش جا نشد
۱۷.۴k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.