🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۶۷ دیدم بارون شدیدترشد دوباره
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۶۷ #دیدم بارون شدیدترشد دوباره راه رفته رو برگشتموبراش بوق زدم...به شیشه ای ماشین زد
شیشه رو پایین دادم..آب ازسروصورتش میچکید..
-من کل هیکلم الان خیسه ...ماشینت خیس میشه .اصلا تو چراگیردادی که منو برسونی...؟؟
-چون دلم برات میسوزه ..
نیشخندی زدو راه افتاد..
آروم خودمو بهش رسوندم...بادادی که زد جستی زدم...
-رویابرومیخوام تنهاباشم...
-مگه من چی گفتم.؟؟
-تودلت برام میسوزه چون از من بالاتری چون خونه داری ماشین داری شرکت داری...ولی من چی من هیچی ندارم...یه آدم بدبختم که همه از سردلسوزی باهامن...نمیخوام دل کسی برام بسوزه..
-باورکن من...
-هیس رویا هیچی نگو برو....اینو گفت وباعجله رفت..سرمو گذاشتم روفرمون زدم زیر گریه.
-من هیچکدوم از این چیزای رو که گفتی نمیخوام داشته باشم ...ولی تورو داشته باشم..
(عرفان )
بااعصبانیت لباسمو عوض کردم...حالم اصلا خوب نبود روی تخت دراز کشیدم...وحرفایی که به رویاگفته بودم رو تو سرم مرور کردم....همه ای حرفایی که زده بودم چرت بود خونه وماشین همشون الکی بود داشتم از جای دیگه میسوختم...به امیرحسودیم شد...رویاامیرو دوست داشت...دستمو روقلبم کشیدم....ای قلب بیچاره چراعاشق شدی...ازدنیایی نامردفارغ شدی .مگه نمیدونی زمونه وفانمیکنه باکسی هم شوخی نداره..پس چراعاشق شدی..چراعاشق یکی دیگه نشدی ؟؟چرارویا؟؟چراعاشق آرشین نشدی یاصدف یاکلی دختر دیگه.چرارویا...منم بخاطر عاشق شدنت تنبیهت میکنم...اونقدر عذابت میدم تارویاروبندازی بیرون....رویاعشق داداش منه کسی که برامن خیلی باارزشه حاضرم ازعشقم بگذرم ولی از امیرنه امیرتو تموم سختیاکنارم بوده ....قطره اشک داغی از کنارچشمم سُر خورد پایین....
-ازجام بلندشدم اشکامو پاک کردموکنار پنجره قرارگرفتم....دراتاق روزدن
-بیاتو
-عرفان پسرم..بیاحال بابات بدشده..
-چیشده؟؟
-نترس پسرم.سرماخورده تب کرده...باعجله از اتاق بیرون رفتم..داخل اتاق باباشدم..چشماش بسته بود وناله میکرد..دستمو روپیشونیش گذاشتم تبش خیلی شدید بود پیشونیشو بوسیدم ...به آژانس زنگ زدم ..بعد ازچند دقیقه صدای زنگ آیفون بلند شد...فهمیدم آژانسه..
بابارو بلند کردمو روی کولم گذاشتمش باباباصدای ضعیفی گفت:
-منو بزار روویلچر کمرت درد میگیره..
-نوکرتم بابا یه نوکرم وظیفشه اربابشو روکولشم بزاره...
مامان بزرگ قربون صدقه ای منو بابا رفت...بابارو تو ماشین گذاشتم..مامان بزرگم سوارشد..خودمم جلو نشستم وماشین حرکت کرد...
بابارو بستری کردن وگفتن صبح مرخص میشه..مامان بزرگ رو باآژانس فرستادم بره خونه خومم موندم پیش بابا....
(رویا)
داشتم کتاب میخوندم دراتاقم زده شد.
-کیه؟؟
-منم
اخمام تو هم رفت.
- بیاتو...سینا داخل اتاق شد خواست دراتاقو ببنده.
نویسنده:S..m..a..E
شیشه رو پایین دادم..آب ازسروصورتش میچکید..
-من کل هیکلم الان خیسه ...ماشینت خیس میشه .اصلا تو چراگیردادی که منو برسونی...؟؟
-چون دلم برات میسوزه ..
نیشخندی زدو راه افتاد..
آروم خودمو بهش رسوندم...بادادی که زد جستی زدم...
-رویابرومیخوام تنهاباشم...
-مگه من چی گفتم.؟؟
-تودلت برام میسوزه چون از من بالاتری چون خونه داری ماشین داری شرکت داری...ولی من چی من هیچی ندارم...یه آدم بدبختم که همه از سردلسوزی باهامن...نمیخوام دل کسی برام بسوزه..
-باورکن من...
-هیس رویا هیچی نگو برو....اینو گفت وباعجله رفت..سرمو گذاشتم روفرمون زدم زیر گریه.
-من هیچکدوم از این چیزای رو که گفتی نمیخوام داشته باشم ...ولی تورو داشته باشم..
(عرفان )
بااعصبانیت لباسمو عوض کردم...حالم اصلا خوب نبود روی تخت دراز کشیدم...وحرفایی که به رویاگفته بودم رو تو سرم مرور کردم....همه ای حرفایی که زده بودم چرت بود خونه وماشین همشون الکی بود داشتم از جای دیگه میسوختم...به امیرحسودیم شد...رویاامیرو دوست داشت...دستمو روقلبم کشیدم....ای قلب بیچاره چراعاشق شدی...ازدنیایی نامردفارغ شدی .مگه نمیدونی زمونه وفانمیکنه باکسی هم شوخی نداره..پس چراعاشق شدی..چراعاشق یکی دیگه نشدی ؟؟چرارویا؟؟چراعاشق آرشین نشدی یاصدف یاکلی دختر دیگه.چرارویا...منم بخاطر عاشق شدنت تنبیهت میکنم...اونقدر عذابت میدم تارویاروبندازی بیرون....رویاعشق داداش منه کسی که برامن خیلی باارزشه حاضرم ازعشقم بگذرم ولی از امیرنه امیرتو تموم سختیاکنارم بوده ....قطره اشک داغی از کنارچشمم سُر خورد پایین....
-ازجام بلندشدم اشکامو پاک کردموکنار پنجره قرارگرفتم....دراتاق روزدن
-بیاتو
-عرفان پسرم..بیاحال بابات بدشده..
-چیشده؟؟
-نترس پسرم.سرماخورده تب کرده...باعجله از اتاق بیرون رفتم..داخل اتاق باباشدم..چشماش بسته بود وناله میکرد..دستمو روپیشونیش گذاشتم تبش خیلی شدید بود پیشونیشو بوسیدم ...به آژانس زنگ زدم ..بعد ازچند دقیقه صدای زنگ آیفون بلند شد...فهمیدم آژانسه..
بابارو بلند کردمو روی کولم گذاشتمش باباباصدای ضعیفی گفت:
-منو بزار روویلچر کمرت درد میگیره..
-نوکرتم بابا یه نوکرم وظیفشه اربابشو روکولشم بزاره...
مامان بزرگ قربون صدقه ای منو بابا رفت...بابارو تو ماشین گذاشتم..مامان بزرگم سوارشد..خودمم جلو نشستم وماشین حرکت کرد...
بابارو بستری کردن وگفتن صبح مرخص میشه..مامان بزرگ رو باآژانس فرستادم بره خونه خومم موندم پیش بابا....
(رویا)
داشتم کتاب میخوندم دراتاقم زده شد.
-کیه؟؟
-منم
اخمام تو هم رفت.
- بیاتو...سینا داخل اتاق شد خواست دراتاقو ببنده.
نویسنده:S..m..a..E
۹۲.۶k
۳۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.