فصل دوم قسمت سوم:
فصل دوم قسمت سوم:
رفتیم خونه یکی از فامیلای مرده اهههههههههههههههههههههههههه
اونجا هم ول نمیکردن هم بابام هم اون مرتیکه :ا دیوانه شده دیوانه یه هفته اونجا بودیم یعنی خجالت نمیکشید که یه هفته اونجا بودیم خدایا خسته شده بودم توی اتاق نشسته بودم شعر گوش میکردم که یکدفگی خالش اومد تو عصبانی بود شروع کرد توی دختره ی هرزه ی بیشور خر همین جوری فحش میداد...تو مگه نمیدونی که اون زن داره توی دلم گفتم خوب به من چه برای چی به من میگی اصلا همینو نمیتونسم به زبونم بیارم دلم قفل شده بود فقط نگاش میکردم اون مرده خر به ما گفته بود که تالان ازدواج نکردم هه منم اونجا بهش گفتم خوب درک که ازدواج نکردی:/ والا تو چجوری بایک مرد زن دار نامزد شدی موندم من کی من غلط بکنم نمیدونم اصلا نمیتونستم هیچی بگم هیچی بعدشم یکی زد توی گوشمو رفت بی حس شدم اوفتادم روی زمین اینا چی میگن خدایا یعنی اون مرتیکه خر چرا اینو گفته گریه هم نمیتونستم بکنم این قدر فشار روم اومد که قلبم باز درد گرف دیگه نتونستم دستمو گذاشتم لای دندونام انقدر فشار دادم تا خونی شد بعد نشستم انقدر گریه کردممممم مامانمو بابامو با داداشم با اون مرده هم رفته بودن کوه هه هرچی گفتم اصلا باهاشون نرفتم...
تا اونا اومدن از خواهرش اجازه گرفتم بدو بدو رفتم توی حموم اب سرد باز کردم با لباسام رفتم اونجا هم نشستم بالباسام گریه کردم
خدا چرا چرا چرا من چرا ...
رفتیم خونه یکی از فامیلای مرده اهههههههههههههههههههههههههه
اونجا هم ول نمیکردن هم بابام هم اون مرتیکه :ا دیوانه شده دیوانه یه هفته اونجا بودیم یعنی خجالت نمیکشید که یه هفته اونجا بودیم خدایا خسته شده بودم توی اتاق نشسته بودم شعر گوش میکردم که یکدفگی خالش اومد تو عصبانی بود شروع کرد توی دختره ی هرزه ی بیشور خر همین جوری فحش میداد...تو مگه نمیدونی که اون زن داره توی دلم گفتم خوب به من چه برای چی به من میگی اصلا همینو نمیتونسم به زبونم بیارم دلم قفل شده بود فقط نگاش میکردم اون مرده خر به ما گفته بود که تالان ازدواج نکردم هه منم اونجا بهش گفتم خوب درک که ازدواج نکردی:/ والا تو چجوری بایک مرد زن دار نامزد شدی موندم من کی من غلط بکنم نمیدونم اصلا نمیتونستم هیچی بگم هیچی بعدشم یکی زد توی گوشمو رفت بی حس شدم اوفتادم روی زمین اینا چی میگن خدایا یعنی اون مرتیکه خر چرا اینو گفته گریه هم نمیتونستم بکنم این قدر فشار روم اومد که قلبم باز درد گرف دیگه نتونستم دستمو گذاشتم لای دندونام انقدر فشار دادم تا خونی شد بعد نشستم انقدر گریه کردممممم مامانمو بابامو با داداشم با اون مرده هم رفته بودن کوه هه هرچی گفتم اصلا باهاشون نرفتم...
تا اونا اومدن از خواهرش اجازه گرفتم بدو بدو رفتم توی حموم اب سرد باز کردم با لباسام رفتم اونجا هم نشستم بالباسام گریه کردم
خدا چرا چرا چرا من چرا ...
۹.۳k
۰۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.