فصل دوم قسمت اخر:
فصل دوم قسمت اخر:
خالش دیگه نیومد اصلا حرف نمیزدم اصلا همش میریختم توئ خودم حتی نپرسیدم چرا اونو گفته نمیخواستم باهاش حرف بزنم اصلا نمیخواستم ببینمش اه اه اه
یه هفته دیگه هم گذشت به بدبختی و هرشب غرغرو سرصدا کتک کاری :/ عادت کرده بودم دیگه اصلا جلوی بابام گریه نمیکردم اصلا میرفتم توی یه حیاطی که پشت خونشون بود گریه میکردم وشعر گوش میکردم اصلا کسی اونجا نمیرفت مخصوصا شبا خیلی تاریک میشد اصلا چراغم نداش من یکسره شبا اونجا میرفتم اصلا نمیدونم چرا رفتیم اونجا چرا ...
خسته شده بودم از نگاه مرده اه اه اه اه
بالا خره اومدیم بابام انقدر ازم بد گفته بود که داداشم باهام حرف نمیزد نمیدونم چی گفته بود
فرداش بابام اومد پایین یه چیزی بهم گف که دیگه تنونستم تحمل کنم مثلا دخترش بودم هه چه طوری این حرفو جلوی من زد نمیدونم (بچه ها لطفا نپرسین که اصلا نمیتونم بگم ببخشید)بعدشم اومد کتک کاری اصلا دیگه دنیا برام تموم شده بود رفتم توی اشپز خونه تیغ و برداشتم رفتم توی اتاقو درو بستم میدونستم کسی نمیاد مامانمو داداش کوچیکم رفته بودن خونه خالم خواهرمو با داداشمم که سرکار بودن دیگه حوصله نداشتمو زدم هه هیچی احساس
نمیکردم (عکس اکسو پشت صفحم بود اونو نگاه کردمو گریم گرف دیگه یادم نمیاد چیشد)چشامو باز کردم اینا کجای چرا من اینجام خدا دکتره چه بد نگام میکرد -_-
الانم زنده موندم فهمیدم داداشم چیزی جا گذاشته بود که اومد توی اتاقو منو دیده
بابامم بازم ول نمیکرد بد ترشده بود دیگه داشتم دیوانه میشودم خداااااااااا که بالاخره داداشم زنگ زد دیروز رفت میترسم دوباره بیاد هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
خالش دیگه نیومد اصلا حرف نمیزدم اصلا همش میریختم توئ خودم حتی نپرسیدم چرا اونو گفته نمیخواستم باهاش حرف بزنم اصلا نمیخواستم ببینمش اه اه اه
یه هفته دیگه هم گذشت به بدبختی و هرشب غرغرو سرصدا کتک کاری :/ عادت کرده بودم دیگه اصلا جلوی بابام گریه نمیکردم اصلا میرفتم توی یه حیاطی که پشت خونشون بود گریه میکردم وشعر گوش میکردم اصلا کسی اونجا نمیرفت مخصوصا شبا خیلی تاریک میشد اصلا چراغم نداش من یکسره شبا اونجا میرفتم اصلا نمیدونم چرا رفتیم اونجا چرا ...
خسته شده بودم از نگاه مرده اه اه اه اه
بالا خره اومدیم بابام انقدر ازم بد گفته بود که داداشم باهام حرف نمیزد نمیدونم چی گفته بود
فرداش بابام اومد پایین یه چیزی بهم گف که دیگه تنونستم تحمل کنم مثلا دخترش بودم هه چه طوری این حرفو جلوی من زد نمیدونم (بچه ها لطفا نپرسین که اصلا نمیتونم بگم ببخشید)بعدشم اومد کتک کاری اصلا دیگه دنیا برام تموم شده بود رفتم توی اشپز خونه تیغ و برداشتم رفتم توی اتاقو درو بستم میدونستم کسی نمیاد مامانمو داداش کوچیکم رفته بودن خونه خالم خواهرمو با داداشمم که سرکار بودن دیگه حوصله نداشتمو زدم هه هیچی احساس
نمیکردم (عکس اکسو پشت صفحم بود اونو نگاه کردمو گریم گرف دیگه یادم نمیاد چیشد)چشامو باز کردم اینا کجای چرا من اینجام خدا دکتره چه بد نگام میکرد -_-
الانم زنده موندم فهمیدم داداشم چیزی جا گذاشته بود که اومد توی اتاقو منو دیده
بابامم بازم ول نمیکرد بد ترشده بود دیگه داشتم دیوانه میشودم خداااااااااا که بالاخره داداشم زنگ زد دیروز رفت میترسم دوباره بیاد هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
۸.۸k
۰۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.