ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۴۹

نرم خندید و گفت:نه..هر دوش مال خودت.. اخه..
کلافه و غلیظ گفت مبارکه..
و از اتاق بیرون رفت و گفت: خيلي کار عقب افتاده
دارم... اشتهايي به شامم ندارم..تو بخور..
: باشه.. لبخند عميقي زدم و به گردنبند زل زدم. خيلي سنگينه پس حتما کلي قيمتش شده..
چرا چنین چیز قیمتی برام خریده؟
اونم دوتا.. لبخند زدم دستش درد نکنه
خيلي قشنگ بود. اون سنگینه رو باز کردم و ظریفه رو بستم و رفتم بیرون یه شام مختصري خوردم و بعد رفتم تو اتاقم
دلم نمیخواست امشب تنها باشم..
خيلي پر از نیاز و پر استرس جیمین رو میخواستم.. نه واسه جسمش و نیاز جنسیم نه واسه گردنبند و محبتش
واسه بودنش.. دلم تنگ بود براش. اگه دست من بود میخواستم ساعتها بشینیم همدیگه رو نگاه کنیم و حرف بزنیم..
اما نمیشد.. پس بايد يكي شدن جسم و روحمون رو با هم میپذیرفتم. با استرس در کمدم رو باز کردم و دستي روي لباس خواب هام کشیدم.. نگاهم قفل حریر مشکي شد که روز خريد يکي از اونايي بود خود جیمین برداشته بود
تقریبا تا زانو میرسید اما تماماً حرير و نازک و با دوتا بند نازك..
پشتش هم تا روی باسن باز بود و فقط چندتا بند خورده
بود. اروم و با لرز برش داشتم و پوشیدمش..
جنسش خيلي نرم و ظریف بود. موهامو هم باز کردم.
رفتم جلوی میز ارایشم و ارایش کردم و رژ لب سرخ
برداشتم. لبخندي رو لبم نشست و لبهامو سرخ سرخ کردم..
در اتاق رو با دستاي خيلي لرزون نیمه باز گذاشتم و با قلبی که داشت از جا در میومد رفتم سمت بالكن.. تنم داغ بود.... یه گوله اتیش بودم..
در بالکن رو باز کردم و رفتم بیرون اخ..
سرما زیر پوست داغم دوید و لرزي به تنم انداختم. چشمامو بستم و دستامو دو طرفم روي ميله هاي بالكن
گذاشتم. موهام تو دست باد پرواز میکردن و قلبم اروم نداشت.. غرق سکوت و آرامش فضا بودم که حضور گرمش رو پشت
سرم احساس کردم. نفسم بند اومد..
از پشت خودشو بهم چسبوند و دستاشو دو طرفم روي ميله بالکن روي دستم گذاشت و سرشو توي موهام فرو کرد و
خيلي عميق بوکشید. اخ خداا...
داشتم خفه میشدم..اشک تو چشمم جمع شد.
من خیلی عاشق این مرد بودم. خیلی زیاد چیکار کنم با این همه احساس؟
دستشو انداخت دور شکمم و محکم منو به خودش فشرد و تو موهام زمزمه کرد اخ. سیندر الا كوچولوي من..
من ؟ يعني من مال اونم؟ نمیتونستم خوب نفس بکشم..
قلبم تند تند میزد سرمو عمیق بوسید و گرم و اروم گفت:دل کوچولوي
مهربونت طاقت نیاورد؟
با اشک تو چشمام لبخند گرمي زدم.
منو بیشتر به خودش فشار داد که حس کردم دارم خفه
میشدم.به زور لبمو محکم گاز گرفتم.
دیدگاه ها (۱۳)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۵۰ گرم دست رو بازوي برهنه ام ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۵۱ گونه مو نرم گاز گرفت. خندی...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۴۸ عمیق گفت به همه شون و از ج...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۴۷ ميتوني هرجا دلت میخواد بري...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۵۱ فصل ۳ )لبخند شادي زدم و همونجور دست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط