ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۳۰
با تاکید و خشن :گفت من.. ناراحت نیستم..
صداش خيلي بلند و خشن بود.
اروم و وحشت زده نگاش کردم.
سرخ شده بود و خشک به روبروش خیره بود.
به دستاش نگاه کردم
اشفته و هيستريك دستش رو روي زانوش و دور فرمون
تکون میداد.
با بغض نگاه ازش کندم
کاش میفهمیدم چرا اینطور میکنه.
رسیدیم خونه
جلو افتادم و اونم پشتم اومد
بی حرف کلید انداخت و در رو باز کرد
رفتم تو.
گرفته خواستم برم تو اتاقم که دو انگشتش رو کرد تو بند
پالتوم و منو کشید سمت خودش.
گنگ به بند پالتوم و بعد به خودش نگاه کردم. نگاهشو از بند پالتوم به چشمام کشید
گرفته و مظلوم نگام میکرد
اخ..
چشماي ابي خوش رنگش خيلي بيحال و کسل بودن.
دیگه
عصبي نبود..
خسته بود.
مهربون :گفتم چیکار میتونم براتون بکنم جیمز ترینر؟ لبخند نرميرو لبش نشست و اروم بند پالتومو باز کرد و زمزمه کرد گرمم کن الا ترینر دارم یخ میزنم
قلبم وايستاد ونفسم بند اومد.
گفت..
إلا ترينر
اشک تو چشمام جمع شد..
فاميلي خودشو به من داد. براي اولين بار..
و دو طرف بند پالتوم رو کشید که فرو رفتم تو بغلش..
اشکم جاري شد.
منو به عنوان همسرش صدا زد..
اخ..
خيلي شيرين بود..خيلي..
همسر جیمین ترینر بودن احساس محشري بود.
خمار و مهربون بوم کرد
با لبخند به پیرهنش چنگ زدم
دستش رو برد زیر پالتوم و دور کمرم قفلش کرد. صورتشو گرم به صورتم کشید و داغ زمزمه کرد: معذرت
میخوام داد زدم.
اروم گفتم مهم نیست
کمرم رو فشرد و داغون :گفت بریم تو تخت. خسته ام..میشه
بخوابیم؟
تلخ و نگران گفتم باشه.
رفتیم سمت اتاقش
تو تخت دراز کشیدیم و منو سفت با دوتا دستاش بغل کرد و
چشماشو بست..
اون از تو آزمایشگاهش این الانش
چي
( فصل سوم ) پارت ۵۳۰
با تاکید و خشن :گفت من.. ناراحت نیستم..
صداش خيلي بلند و خشن بود.
اروم و وحشت زده نگاش کردم.
سرخ شده بود و خشک به روبروش خیره بود.
به دستاش نگاه کردم
اشفته و هيستريك دستش رو روي زانوش و دور فرمون
تکون میداد.
با بغض نگاه ازش کندم
کاش میفهمیدم چرا اینطور میکنه.
رسیدیم خونه
جلو افتادم و اونم پشتم اومد
بی حرف کلید انداخت و در رو باز کرد
رفتم تو.
گرفته خواستم برم تو اتاقم که دو انگشتش رو کرد تو بند
پالتوم و منو کشید سمت خودش.
گنگ به بند پالتوم و بعد به خودش نگاه کردم. نگاهشو از بند پالتوم به چشمام کشید
گرفته و مظلوم نگام میکرد
اخ..
چشماي ابي خوش رنگش خيلي بيحال و کسل بودن.
دیگه
عصبي نبود..
خسته بود.
مهربون :گفتم چیکار میتونم براتون بکنم جیمز ترینر؟ لبخند نرميرو لبش نشست و اروم بند پالتومو باز کرد و زمزمه کرد گرمم کن الا ترینر دارم یخ میزنم
قلبم وايستاد ونفسم بند اومد.
گفت..
إلا ترينر
اشک تو چشمام جمع شد..
فاميلي خودشو به من داد. براي اولين بار..
و دو طرف بند پالتوم رو کشید که فرو رفتم تو بغلش..
اشکم جاري شد.
منو به عنوان همسرش صدا زد..
اخ..
خيلي شيرين بود..خيلي..
همسر جیمین ترینر بودن احساس محشري بود.
خمار و مهربون بوم کرد
با لبخند به پیرهنش چنگ زدم
دستش رو برد زیر پالتوم و دور کمرم قفلش کرد. صورتشو گرم به صورتم کشید و داغ زمزمه کرد: معذرت
میخوام داد زدم.
اروم گفتم مهم نیست
کمرم رو فشرد و داغون :گفت بریم تو تخت. خسته ام..میشه
بخوابیم؟
تلخ و نگران گفتم باشه.
رفتیم سمت اتاقش
تو تخت دراز کشیدیم و منو سفت با دوتا دستاش بغل کرد و
چشماشو بست..
اون از تو آزمایشگاهش این الانش
چي
- ۵۰۶
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط