رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۳۰
ارسلان: براش یه لیوان آب پر کردم و بردم براش
دیانا: با لب های لرزون کمی از اب خوردم و دوباره زار زدم و با صدای متوسط گفتم الان چیکار کنم دهنمو رو ساعدم قرار دادم و گریه کردم
ارسلان: خوب میشه چیزی نیست
دیانا: پول عملش زیاده و پوله داروهاش خودمو بکشم پول جور میکنم تا خوب بشه
ارسلان: کنارش رو زمین نشستم و گفتم خوب به یکی از فامیلاتون بگو
دیانا: با چشای خیس نگاهش کردم و با صدای لرزونی بهش گفتم چه دل خجسته ای داری فامیلمون کجا بود ما اصلا پدر مادر نداریم از بچگیم تمام جونم جوونیم و جوونیم و برا کار گذاشتم که یه وقت چیزی کم نداشته باشه مثل پدر ساپرتش کردم اما نمیدونم میتونم از پس این بر بیام یا نه
پارت ۳۰
ارسلان: براش یه لیوان آب پر کردم و بردم براش
دیانا: با لب های لرزون کمی از اب خوردم و دوباره زار زدم و با صدای متوسط گفتم الان چیکار کنم دهنمو رو ساعدم قرار دادم و گریه کردم
ارسلان: خوب میشه چیزی نیست
دیانا: پول عملش زیاده و پوله داروهاش خودمو بکشم پول جور میکنم تا خوب بشه
ارسلان: کنارش رو زمین نشستم و گفتم خوب به یکی از فامیلاتون بگو
دیانا: با چشای خیس نگاهش کردم و با صدای لرزونی بهش گفتم چه دل خجسته ای داری فامیلمون کجا بود ما اصلا پدر مادر نداریم از بچگیم تمام جونم جوونیم و جوونیم و برا کار گذاشتم که یه وقت چیزی کم نداشته باشه مثل پدر ساپرتش کردم اما نمیدونم میتونم از پس این بر بیام یا نه
- ۵.۰k
- ۲۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط