رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۳۲
دیانا: دنیا رو سرم خراب شد دکتر منو با همون حال اونجا گذاشت و رفت چشام سیاهی رفتم و محکم رو زمین فرود اومدم سردم درد شدیدی احساس کردم و چشام بسته زدم
ارسلان: دویدم سمتش نگاهی بهش انداخته بودم نمیدونستم چیکار کنم پرستارو صدا زدم بردنش تو اتاق و بهش سرم زدن
دیانا: تیری که سرم کشید چشامو باز کردم دستمو به سرم دادم و از درد نالیدم
ارسلان :حالت خوبه سرت درد نمیکنه که
دیانا: سری تکون دادم که رفت پرستار و اورد تو سرمم مسکن زد
ارسلان:ببین میخوای کمکت بکنم
دیانا: نگاهی بهش کردم به غرورم بر میخورد اگر بهش میگفتم اما چاره ای نداشتم سرم و پایین انداختم و ناچار گفتم اگه میشه قول میدم تا هر وقت که بگید بمونم تو شرکت و طرح بکشم
پارت ۳۲
دیانا: دنیا رو سرم خراب شد دکتر منو با همون حال اونجا گذاشت و رفت چشام سیاهی رفتم و محکم رو زمین فرود اومدم سردم درد شدیدی احساس کردم و چشام بسته زدم
ارسلان: دویدم سمتش نگاهی بهش انداخته بودم نمیدونستم چیکار کنم پرستارو صدا زدم بردنش تو اتاق و بهش سرم زدن
دیانا: تیری که سرم کشید چشامو باز کردم دستمو به سرم دادم و از درد نالیدم
ارسلان :حالت خوبه سرت درد نمیکنه که
دیانا: سری تکون دادم که رفت پرستار و اورد تو سرمم مسکن زد
ارسلان:ببین میخوای کمکت بکنم
دیانا: نگاهی بهش کردم به غرورم بر میخورد اگر بهش میگفتم اما چاره ای نداشتم سرم و پایین انداختم و ناچار گفتم اگه میشه قول میدم تا هر وقت که بگید بمونم تو شرکت و طرح بکشم
- ۱۰.۳k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط