《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 60
ات با صداي رعد و برق از خواب بیدار شد و روی تخت نشست
و به صورت غرق در خواب جیمین نگاه کرد که کنارش روی تخت خواب بود یاد حرفای که توی آشپزخونه خونه بهش زد اوفتاد و لبخندی روی لبش اومد دستاش رو روی صورت جیمین گذاشت صورتش عرق کرده بود و خیلی داغ بود انگار تب داشت ات با نگرانی از روی تخت بلند شد و دمای سنج رو آورد و دمای بدنش رو چک کرد تبش خیلی بالا بود
ات عذاب وجدان داشت چون فکر میکرد این حال جیمین تقصیر اونه
ات.....
اگه اجازه میدادم حرف بزنه مجبور نمیشدی زير بارون وایسته
همش تقسیر منه اگه چیزیش بشه منم نتونم نفس بکشم باید تبش رو بیارم پایین
ات از اوتاق خارج شد و بعد از چند مین با یک کاسه آب و دستمال اومد و کنار جیمین روی تخت نشست دستمال رو با آب خیس کرد و روی بیشونی جیمین گذاشت اما تبش پایین نمیومد و هذیون میگفت
نگرانیش بیشتر شد با تردید دستاش رو سمت دکمه های پیراهن جیمین برد و بازشون کرد و پیراهنش رو از تنش بیرون آورد
و با دستمال بندش رو خیس کرد وقتی به بدت نیمه برهنه جیمین نکاه میکرد لباش از خجالت قرمز شده بود اما باید بخاطر جیمین اینکارو رو میکرد
دیگه هوا داشت روشن میشد ات دوباره تب جیمین رو چک کرد تبش پایین اومده بود ات از خستگی و خواب چشماش بسته میشد
کنار جیمین روی تخت دراز کشید و به سانیه نگذشته که چشماش گرم خواب شد
جیمین......
صبح با بند درده شدیدی بیدار شدم احساس سنگینی چیزی رو روی سی*نم حس میکردم وقتی چشمام رو باز کردم ات سرش روی سی*نم گذاشته بود
موهاش رو نوازش کردم برام به نرمی ابریشم بودن
با فکر کردن بل دیشب خیلی خوشحال شدم درست بود اونم دوست داشت وقتی موهاش رو نوازش میکردم بیشتر خودش توی بغلم جا کرد
منم دستام رو دوره کمرش حلقه کردم
اونم مثل جن زده ها بلند شد و روی تخت نشست دستش روی پیشونیم گذاشت و با نگرانی گفت
ات : بیدار شدی حالت خوبه
جیمین : خوبم مگه باید بد باشم
ات نفس عميقي
ات : دیشب تب خیلی بالا بود.
جیمین به کاسه آب و دمای سنج نگاه کرد و بعد به خودش نگاه کرد
و با نیشخند به ات نگاه میکردم
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
پارت 60
ات با صداي رعد و برق از خواب بیدار شد و روی تخت نشست
و به صورت غرق در خواب جیمین نگاه کرد که کنارش روی تخت خواب بود یاد حرفای که توی آشپزخونه خونه بهش زد اوفتاد و لبخندی روی لبش اومد دستاش رو روی صورت جیمین گذاشت صورتش عرق کرده بود و خیلی داغ بود انگار تب داشت ات با نگرانی از روی تخت بلند شد و دمای سنج رو آورد و دمای بدنش رو چک کرد تبش خیلی بالا بود
ات عذاب وجدان داشت چون فکر میکرد این حال جیمین تقصیر اونه
ات.....
اگه اجازه میدادم حرف بزنه مجبور نمیشدی زير بارون وایسته
همش تقسیر منه اگه چیزیش بشه منم نتونم نفس بکشم باید تبش رو بیارم پایین
ات از اوتاق خارج شد و بعد از چند مین با یک کاسه آب و دستمال اومد و کنار جیمین روی تخت نشست دستمال رو با آب خیس کرد و روی بیشونی جیمین گذاشت اما تبش پایین نمیومد و هذیون میگفت
نگرانیش بیشتر شد با تردید دستاش رو سمت دکمه های پیراهن جیمین برد و بازشون کرد و پیراهنش رو از تنش بیرون آورد
و با دستمال بندش رو خیس کرد وقتی به بدت نیمه برهنه جیمین نکاه میکرد لباش از خجالت قرمز شده بود اما باید بخاطر جیمین اینکارو رو میکرد
دیگه هوا داشت روشن میشد ات دوباره تب جیمین رو چک کرد تبش پایین اومده بود ات از خستگی و خواب چشماش بسته میشد
کنار جیمین روی تخت دراز کشید و به سانیه نگذشته که چشماش گرم خواب شد
جیمین......
صبح با بند درده شدیدی بیدار شدم احساس سنگینی چیزی رو روی سی*نم حس میکردم وقتی چشمام رو باز کردم ات سرش روی سی*نم گذاشته بود
موهاش رو نوازش کردم برام به نرمی ابریشم بودن
با فکر کردن بل دیشب خیلی خوشحال شدم درست بود اونم دوست داشت وقتی موهاش رو نوازش میکردم بیشتر خودش توی بغلم جا کرد
منم دستام رو دوره کمرش حلقه کردم
اونم مثل جن زده ها بلند شد و روی تخت نشست دستش روی پیشونیم گذاشت و با نگرانی گفت
ات : بیدار شدی حالت خوبه
جیمین : خوبم مگه باید بد باشم
ات نفس عميقي
ات : دیشب تب خیلی بالا بود.
جیمین به کاسه آب و دمای سنج نگاه کرد و بعد به خودش نگاه کرد
و با نیشخند به ات نگاه میکردم
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
۴۴۶
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.