《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 58
جیمین : بزار برات توضیح بدم
ات : نمیخوام بشنوم چی میخواهی بگی از اينجا برو
جیمین : تا به حرفام گوش ندی از اينجا تکون نمیخورم
ات با عصبانیت و داد گفت
ات : چیو میخواهی توضیح بدی من بهت اعتماد کردم تا شب منتظرت بودم وقتی نمیخواست بیای چرا بهم گفتی منتظرمی
جیمین : من......
حرف جیمین با بسته شدن در قطع شد ات درو بست و پشت در وایستاده
جیمین : تا وقتي باهات حرف نزنم از اینجا تکون نمیخورم فهميدی
ات همه حرفای جیمین رو میشنید
به سمت اتاقش رفت و روی تخت نشست سعی میکرد اشک هاش رو کنترل کنه
روی تخت دراز کشید سعی کرد بخوابه اما نمیتونست از روی تخت بلند شد بارون شدیدی می بارید از پنجره به بیرون نگاه کرد
با دیدن جیمین که زير بارون وایستاده بود تعجب کرد از موقعی که اومده بود دوساعت میگذشت اما اون هنوز زير بارون وایستاده بود
و از سرما میلرزید
ات.......
پسره دیوانه چرا تا حالا بیرونه نمیتونم توی این سرما حتما سرما میخوره
اصلا به من چه مگه اون به فکر من بود ولی نمیتونم توی این سرما همینجوری ولش کنم اوفففف چیکار کنم الان
از پله پایین رفت و به سمت آشپزخونه رفو تا آب بخورم
بارون شدید تر شد ات با صدای رعدوبرق به خودش لرزيد با تردید به سمت در رفت و بازش کرد جیمین هنوز همونجا وایستاده بود و کاملا لباس هاش خیس شده بود وقتی درو باز کرد
جیمین با دیدن ات به سمتش اومد ات بدون هیج حرفی از جلوی در کنار رفت و جیمین وارد خونه شد و توی سالون وایستاده
ات بعد از چند مین با یه لباس آومد و به طرف جیمین گرفت
ات : اینو بپوش لباسات خیسه سرما میخوری
جیمین لباس رو ازش گرفت
جیمین : کجا باید لباسم رو عوض کنم
ات : توی اون اتاق
ات به یکی از اتاق ها اشاره کرد جیمین به سمت اون اتاق رفت و بعد از چند مين اومد بیرون
ات با دیدن جیمین خندش گرفت جیمین از خنده ات تعجب کرد
جیمین : چرا میخندی
ادامه دارد ؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
پارت 58
جیمین : بزار برات توضیح بدم
ات : نمیخوام بشنوم چی میخواهی بگی از اينجا برو
جیمین : تا به حرفام گوش ندی از اينجا تکون نمیخورم
ات با عصبانیت و داد گفت
ات : چیو میخواهی توضیح بدی من بهت اعتماد کردم تا شب منتظرت بودم وقتی نمیخواست بیای چرا بهم گفتی منتظرمی
جیمین : من......
حرف جیمین با بسته شدن در قطع شد ات درو بست و پشت در وایستاده
جیمین : تا وقتي باهات حرف نزنم از اینجا تکون نمیخورم فهميدی
ات همه حرفای جیمین رو میشنید
به سمت اتاقش رفت و روی تخت نشست سعی میکرد اشک هاش رو کنترل کنه
روی تخت دراز کشید سعی کرد بخوابه اما نمیتونست از روی تخت بلند شد بارون شدیدی می بارید از پنجره به بیرون نگاه کرد
با دیدن جیمین که زير بارون وایستاده بود تعجب کرد از موقعی که اومده بود دوساعت میگذشت اما اون هنوز زير بارون وایستاده بود
و از سرما میلرزید
ات.......
پسره دیوانه چرا تا حالا بیرونه نمیتونم توی این سرما حتما سرما میخوره
اصلا به من چه مگه اون به فکر من بود ولی نمیتونم توی این سرما همینجوری ولش کنم اوفففف چیکار کنم الان
از پله پایین رفت و به سمت آشپزخونه رفو تا آب بخورم
بارون شدید تر شد ات با صدای رعدوبرق به خودش لرزيد با تردید به سمت در رفت و بازش کرد جیمین هنوز همونجا وایستاده بود و کاملا لباس هاش خیس شده بود وقتی درو باز کرد
جیمین با دیدن ات به سمتش اومد ات بدون هیج حرفی از جلوی در کنار رفت و جیمین وارد خونه شد و توی سالون وایستاده
ات بعد از چند مین با یه لباس آومد و به طرف جیمین گرفت
ات : اینو بپوش لباسات خیسه سرما میخوری
جیمین لباس رو ازش گرفت
جیمین : کجا باید لباسم رو عوض کنم
ات : توی اون اتاق
ات به یکی از اتاق ها اشاره کرد جیمین به سمت اون اتاق رفت و بعد از چند مين اومد بیرون
ات با دیدن جیمین خندش گرفت جیمین از خنده ات تعجب کرد
جیمین : چرا میخندی
ادامه دارد ؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
۵۲۹
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.