ویو کلارا

ویو کلارا
از انبار در اومدم اصلا باورم نمیشه چهار سال اونجا بودم...در عمارت و زدن بادیگارد درشو باز کرد که بیانکا سریع اومد سمتم و بغلم کرد
×دلم برات تنگ شده بود کلارا...کاش منم مثل تو برده بودم
که تهیونگ اومد پیشمون از قبل بهش گفتم که بیانکا می‌دونه بردشم
+سلام کوچولو
چشماش دوباره برق زد
×خ..خو...خوبم
+کلارا...
=بله
+قوانین و میدونی که
=اره میدونم
×یه سوال ارباب جونم
+من که ارباب تو نیستم کوچولو
×فقط ارباب کلارایی؟(ناراحت)
+اره خب بالاخره اون یکی از برده هام
×اهان...کلارا فصل دوم لوید عاشق و دیدی مونا بهش اعتراف کرد
=من که نمیتونم فیلم ببینم
×تنها چیزی که تو برده بودن بده همینه
=همه چیش بده
×فیلم خاک بر سری آوردم
=هورااا
بعد فیلم پلی کرد که صحنه با بوسیدن زن و مرد شروع شد که منو بیانکا از ذوق و تحریکی جیغ زدیم
عصر
ویو تهیونگ بیانکا رفته بود و کلارا هم تو انبار بود و فقط خودم بودم و آرامش مطلق برای اینکه مطمئن بشم کلارا از
دیدگاه ها (۲)

انبار در نمیاد و غر نمیزنه در و قفل کردم هوا خیلی سرد بود خی...

ویو تهیونگبرانکارد و آوردن و کلارا رو روش گذاشتن و بردن اتاق...

+گمشو تو انبار تا نگرفتم عین سگ نزدمت=نمیرم ولم کن از یه دخت...

دوستان این حرف شاید براتون اهمیت نداشته باشه ولی...من با یه ...

ویو کوکعصبی رفتم تو اتاقم و درشو کوبیدم ویو جیمینرفتم سمت پر...

#چرا_ما7جیمین:بیا ببرمت اتاقتهایلی:لازم نیست خودم میرمجیمین:...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط