پارت یازدهم
پارت یازدهم
نوای عشق
از زبان ات
وقتی چشمامو باز کردم تو اتاق بودم خودم نمیدونم چطور اومدم اینجا ولی با یه صدا به خودم اومد صدای تهیونگ بود از پشت در میومد انگار داشت با یکی حرف میزد رفتم
درو باز کردم پشتش به من داشت با گوشی حرف میزد
تهیونگ :باشه پس فردا صبح میام امضا میکنیم (با حالت جدی)
بعد قطع کرد .برام سوال شد فردا کجا میریم
وقتی برگشت و منو دید خیلی سرد و بی روح نگاهم کرد با نگرانی پرسیدم
ات:داشتی با کی حرف میزدی
تهیونگ :داشتم آرزوت رو برآورده میکردم با وکیل حرف زدم فردا صبح میریم برگه های ط.ل.ا.ق رو امضا میکنیم و بعد برای همیشه از من راحت میشی کیم ات آو ببخشید پارک ات (با حالت سرد و جدی و کمی ناراحتی )
با تمام حرفاش خشکم زد یعنی چی فردا ط.ل.اق میگیریم الان فهمیدم چقدر دوسش دارم من بدون اون نمیتونم نه باید کاری کنم
تو فکر هام بودم فهمیدم تهیونگ داره میره پایین اونم با چه سرعتی
منم پشت سرش داشتم می رفتم و داد میزدم
ات:هی تهیونگ وایسا باید حرف بزنیم هی بهت میگم وایسا (با دادو گریه )
بلاخره تهیونگ وایستاد و با چشمای اشکی بهم نگاه کرد
ات: بلاخره یعنی چی فردا ط.ل.ا.ق. میگیرم تو اصلا با من حرف زدی ازم پرسیدی من چی میخام (با صدای بغض دار )
تهیونگ :مگه نمیخاستی من دیگه تو زندگیت نباش ها مگه نمی خواستی از هم جدا بشیم ها بیا کار رو برات آسون تر کردم فردا برای همیشه از زندگیت میرم بیرون (با داد و گریه)
ات:فقط داشتم اشک میریختم
تهیونگ :الان مثلا برای چی گریه میکنی تو الان باید خوشحال باشی مگه نه چون از کسی که ازش متنفری داری خلاص میشی (با حالت تمسخر و گریه )
ات: نه نمیخام نمیخام من نمیخام بدون تو زندگی کنم نه نمیخام نمیخام میفهمی نمیخام بدون تو حتی نفسم بکشم (با دادو گریه )
تهیونگ :الان این حرف یعنی چی (با تعجب )
ات:یعنی دوست دارم میفهمی دوست دارممممممممم(با داد )
و بعد خودم سریع تهیونگ رو ب...و...س...ی...د....م. و اونم ه...م...ر...ا...ه....ی...م....کرد
خیلی حس خوبی داشت ولی بعد از مدتی طولانی از هم جدا شدیم
تهیونگ :خیلی دوست دارم کیم ات
ات:منم کیم تهیونگ خیلی دوست دارم
و بعد .....(خودتون یه چیز قشنگ تصور کنید )
پنج روز بعد
امروز قرار بود بلاخره برگردیم به خونه ولی اول تصمیم گرفتیم به خونه مامان و بابام بریم و باهاشون حرف بزنیم خیلی خوشحال بودیم تو راه مشکلی برامون پیش نیفتاد با خوشحالی بعد از سه ساعت رسیدیم ولی با چیزی که جلوی عمارت بابام دیدیم خشکمون زد همه جا پلیس بود با نگرانی رفتیم داخل حیاط ولی اتفاق هایی که افتاد رو اصلا پیش بینی نمیکردیم
پایان پارت می دونم کوتاه بود ولی منتظر پارت بعدی باشید خیلی هیجان انگیزه لطفا حمایت کنید دوستون دارم بای👋💞💞💞💞💞👋💜💜💜
نوای عشق
از زبان ات
وقتی چشمامو باز کردم تو اتاق بودم خودم نمیدونم چطور اومدم اینجا ولی با یه صدا به خودم اومد صدای تهیونگ بود از پشت در میومد انگار داشت با یکی حرف میزد رفتم
درو باز کردم پشتش به من داشت با گوشی حرف میزد
تهیونگ :باشه پس فردا صبح میام امضا میکنیم (با حالت جدی)
بعد قطع کرد .برام سوال شد فردا کجا میریم
وقتی برگشت و منو دید خیلی سرد و بی روح نگاهم کرد با نگرانی پرسیدم
ات:داشتی با کی حرف میزدی
تهیونگ :داشتم آرزوت رو برآورده میکردم با وکیل حرف زدم فردا صبح میریم برگه های ط.ل.ا.ق رو امضا میکنیم و بعد برای همیشه از من راحت میشی کیم ات آو ببخشید پارک ات (با حالت سرد و جدی و کمی ناراحتی )
با تمام حرفاش خشکم زد یعنی چی فردا ط.ل.اق میگیریم الان فهمیدم چقدر دوسش دارم من بدون اون نمیتونم نه باید کاری کنم
تو فکر هام بودم فهمیدم تهیونگ داره میره پایین اونم با چه سرعتی
منم پشت سرش داشتم می رفتم و داد میزدم
ات:هی تهیونگ وایسا باید حرف بزنیم هی بهت میگم وایسا (با دادو گریه )
بلاخره تهیونگ وایستاد و با چشمای اشکی بهم نگاه کرد
ات: بلاخره یعنی چی فردا ط.ل.ا.ق. میگیرم تو اصلا با من حرف زدی ازم پرسیدی من چی میخام (با صدای بغض دار )
تهیونگ :مگه نمیخاستی من دیگه تو زندگیت نباش ها مگه نمی خواستی از هم جدا بشیم ها بیا کار رو برات آسون تر کردم فردا برای همیشه از زندگیت میرم بیرون (با داد و گریه)
ات:فقط داشتم اشک میریختم
تهیونگ :الان مثلا برای چی گریه میکنی تو الان باید خوشحال باشی مگه نه چون از کسی که ازش متنفری داری خلاص میشی (با حالت تمسخر و گریه )
ات: نه نمیخام نمیخام من نمیخام بدون تو زندگی کنم نه نمیخام نمیخام میفهمی نمیخام بدون تو حتی نفسم بکشم (با دادو گریه )
تهیونگ :الان این حرف یعنی چی (با تعجب )
ات:یعنی دوست دارم میفهمی دوست دارممممممممم(با داد )
و بعد خودم سریع تهیونگ رو ب...و...س...ی...د....م. و اونم ه...م...ر...ا...ه....ی...م....کرد
خیلی حس خوبی داشت ولی بعد از مدتی طولانی از هم جدا شدیم
تهیونگ :خیلی دوست دارم کیم ات
ات:منم کیم تهیونگ خیلی دوست دارم
و بعد .....(خودتون یه چیز قشنگ تصور کنید )
پنج روز بعد
امروز قرار بود بلاخره برگردیم به خونه ولی اول تصمیم گرفتیم به خونه مامان و بابام بریم و باهاشون حرف بزنیم خیلی خوشحال بودیم تو راه مشکلی برامون پیش نیفتاد با خوشحالی بعد از سه ساعت رسیدیم ولی با چیزی که جلوی عمارت بابام دیدیم خشکمون زد همه جا پلیس بود با نگرانی رفتیم داخل حیاط ولی اتفاق هایی که افتاد رو اصلا پیش بینی نمیکردیم
پایان پارت می دونم کوتاه بود ولی منتظر پارت بعدی باشید خیلی هیجان انگیزه لطفا حمایت کنید دوستون دارم بای👋💞💞💞💞💞👋💜💜💜
۱۰.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.