نوای عشق
نوای عشق
پارت دوازدهم
(ویو اتفاقاتی که گذشت )
ات و تهیونگ با چیز هایی که دیدن نگران شدند و از ماشین پیاده شدن همه بیرون بودن مامان ات گریان بود و پدرشم کنار پلیسا
که یهو پدر ات داد زد
پدر:ایناهاش این همون کسی که میگفتیم اون دخترمو دزدید زود باشین بگیرینش(با داد)
ات:چی بابا چی میگی تو(نگران و داد)
که پلیسا اومدن تهیونگ رو از دستاش گرفتن
تهیونگ :ولم کنید من که کاری نکردم اینا همش دروغه اون زنمه (با داد)
ات:دارین کجا میبرینش مامان بابا بگین این مسخره بازی و تموم کنن شما ها عقلتون رو از دست دادید(گریان و داد بلند)
ات داشت به پلیس ها التماس میکرد اون و تهیونگ فقط داشتن داد میزدن ولی تهیونگ رو سوار ماشین کردن رو رفتن ات داشت با چشمای گریان دنبالش میرفت که مامانش و باباش از پشت گرفتنش
ات:ولم کنید ازتون متنفرم من میخام پیشش برم ولم کنید(با دادو گریه)
مامان:دخترم به تو چی شده تو این چند روز مگه تو نبودی که میگفتی دوسش ندارم و نمیخامش حالا چی شده
بابا:راست میگه به تو چی شده نکنه کارهاش کلا یادت رفته (باداد) حالا تو از ما متنفری
ات:آره بابا یادم رفت تو این چند روز من بدجور ع.ا.ش.ق.ش شدم من اون رو بخشیدم ما تصمیم گرفته بودیم زندگی جدیدی بسازیم ولی شما همه رو نابود کردید ازتون متنفرم ولم کنید دیگه نمیخام ببینمتون (با داد و گریه)
مادر و پدر :دخترم تو رو خدا
که یهو
ات :ولم کنید (با داد)
و ات رو از ترسشون ول کردن
ات:من الان دارم میرم دوتاتونم دنبالم نمیاین یا پشت سرم نگهبان نمیفرستین که مراقبم باشن فهمیدید
پدر:فقط کار اشتباهی نکن دخترم
ات یه نگاه ترسناک کرد و بعد سوار ماشین تهیونگ شد و راه افتاد
ات:خیلی عصبانیم ولی با این حال نمیتونم کاری کنم باید برم پیش آقا و خانم کیم اونا بهتر میدونن چیکار باید کنن
اونا از اولش باهام مهربون بودن مثل دختر خودشون من رو دوست دارن .
بعد نیم ساعت رسیدم به عمارت شون
زود از ماشین پیاده شدم و در زدم خدمتکار در روباز کرد
خ:خانم کیم چی شده چیزی شده چرا چهرتون این شکلیه
ات:یونا(خدمتکار) خانم کیم اینجاس اتفاق خیلی بدی افتاده باید باهاش حرف بزنم
بعد رفتم داخل خانم کیم تو پذیرایی نشسته بود با شنیدن صدای من خندان بلند شد ولی وقتی دیدتم چهرش نگران شد
خانم کیم:ات دخترم چیزی شده چرا اینطوری
ات:مامان تهیونگ ....تهیونگ
خانم کیم :تهیونگ چی دخترم چیزی شده (نگران)
ات:تهیونگ رو انداختن زندان
یهو ات رو زانو هاش افتاد و گریه کرد
خانم کیم :چی چطوری چه اتفاقی افتاد دخترم
ات:ببخشد همش تقصیر منه اگه ..اگه من نبودم تهیونگ الان زندان نبود ببخشید همش تقصیر منه
خانم کیم :یعنی چی دخترم هیچی نمیفهمم تو رو خدا این قضیه رو درست حسابی تعریف کن
پایان پارت
پارت دوازدهم
(ویو اتفاقاتی که گذشت )
ات و تهیونگ با چیز هایی که دیدن نگران شدند و از ماشین پیاده شدن همه بیرون بودن مامان ات گریان بود و پدرشم کنار پلیسا
که یهو پدر ات داد زد
پدر:ایناهاش این همون کسی که میگفتیم اون دخترمو دزدید زود باشین بگیرینش(با داد)
ات:چی بابا چی میگی تو(نگران و داد)
که پلیسا اومدن تهیونگ رو از دستاش گرفتن
تهیونگ :ولم کنید من که کاری نکردم اینا همش دروغه اون زنمه (با داد)
ات:دارین کجا میبرینش مامان بابا بگین این مسخره بازی و تموم کنن شما ها عقلتون رو از دست دادید(گریان و داد بلند)
ات داشت به پلیس ها التماس میکرد اون و تهیونگ فقط داشتن داد میزدن ولی تهیونگ رو سوار ماشین کردن رو رفتن ات داشت با چشمای گریان دنبالش میرفت که مامانش و باباش از پشت گرفتنش
ات:ولم کنید ازتون متنفرم من میخام پیشش برم ولم کنید(با دادو گریه)
مامان:دخترم به تو چی شده تو این چند روز مگه تو نبودی که میگفتی دوسش ندارم و نمیخامش حالا چی شده
بابا:راست میگه به تو چی شده نکنه کارهاش کلا یادت رفته (باداد) حالا تو از ما متنفری
ات:آره بابا یادم رفت تو این چند روز من بدجور ع.ا.ش.ق.ش شدم من اون رو بخشیدم ما تصمیم گرفته بودیم زندگی جدیدی بسازیم ولی شما همه رو نابود کردید ازتون متنفرم ولم کنید دیگه نمیخام ببینمتون (با داد و گریه)
مادر و پدر :دخترم تو رو خدا
که یهو
ات :ولم کنید (با داد)
و ات رو از ترسشون ول کردن
ات:من الان دارم میرم دوتاتونم دنبالم نمیاین یا پشت سرم نگهبان نمیفرستین که مراقبم باشن فهمیدید
پدر:فقط کار اشتباهی نکن دخترم
ات یه نگاه ترسناک کرد و بعد سوار ماشین تهیونگ شد و راه افتاد
ات:خیلی عصبانیم ولی با این حال نمیتونم کاری کنم باید برم پیش آقا و خانم کیم اونا بهتر میدونن چیکار باید کنن
اونا از اولش باهام مهربون بودن مثل دختر خودشون من رو دوست دارن .
بعد نیم ساعت رسیدم به عمارت شون
زود از ماشین پیاده شدم و در زدم خدمتکار در روباز کرد
خ:خانم کیم چی شده چیزی شده چرا چهرتون این شکلیه
ات:یونا(خدمتکار) خانم کیم اینجاس اتفاق خیلی بدی افتاده باید باهاش حرف بزنم
بعد رفتم داخل خانم کیم تو پذیرایی نشسته بود با شنیدن صدای من خندان بلند شد ولی وقتی دیدتم چهرش نگران شد
خانم کیم:ات دخترم چیزی شده چرا اینطوری
ات:مامان تهیونگ ....تهیونگ
خانم کیم :تهیونگ چی دخترم چیزی شده (نگران)
ات:تهیونگ رو انداختن زندان
یهو ات رو زانو هاش افتاد و گریه کرد
خانم کیم :چی چطوری چه اتفاقی افتاد دخترم
ات:ببخشد همش تقصیر منه اگه ..اگه من نبودم تهیونگ الان زندان نبود ببخشید همش تقصیر منه
خانم کیم :یعنی چی دخترم هیچی نمیفهمم تو رو خدا این قضیه رو درست حسابی تعریف کن
پایان پارت
۸.۲k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.