جرعت حقیقت
#جرعت_حقیقت
پارت 29🥂
من خوابم برده بود وقتی بیدار شدم تازه رسیده بودیم
_عزیزم بیدار شدی میخواستم بیدارت کنم رسیدیم خونمون
اها باشه بریم تو
_بریم
کوک کمرمو گرفت و با هم رفتیم داخل
_ات من دکتر نوبت گرفتم واسه فردا
کی گرفتی
_تو خاب بودی
اها واسه ساعت چند
_ساعت ۱۱ صبح
اها خوبه من میرم بشینم رو مبل
_باشه
(چند ساعت بعد)
وایی جونگکوک حوصلم سر رفت
_خب عشقم چیکار کنم
بریم شهربازی؟(کیوت)
_هرکاری هم کنی شهربازی نمیشه
چرا(حالت قهر)
_چون حامله ای عشقم میتونیم بریم پارک
باشه من میرم یه لباس بپوشم بیام
_برو ولی یه لباس راحت بپوش
باشه
(رفت اماده شد رفتن پارک و اومدن خونه و من در گشادی به سر میبرم🗿😂)
اومدیم خونه و رفتیم حموم و در اومدیم و میخواستیم بخابیم که کوک گفت
_نه نه نه نه(داد)
چیشده چی نه
_با موهای خیس بخوابی سرما میخوری
اوفف کوک بخدا تو کتک میخای(خب بچم به حالت فک میکنه پدصگ بعد تو غلط میکنی بزنیش🗿🩴)
_نه من غلط کنم بیا موهاتو خودم خشک کنم
باشه
(موهای ات رو خشک کرد و خوابیدن)
(پنج ماه بعد)
تو این پنج ماه خیلی کوک بهم اهمیت میداد و خیلی روم حساس شده بود
بعداز اون روز فهمیدیم لیا هم باردار بوده و الکسا هم دو هفته بعدش حامله شده بود و از این خاطر ما خیلی تعجب کردیم و ما همه پیش هم خوش حال و شاد بودیم و زندگی عالی گذشت خیلی خوب بود حتی کنار جونگکوک بودن خیلی بهم ارامش میده و ما نفسامون به هم وصله
#جیم_ات۳
پارت 29🥂
من خوابم برده بود وقتی بیدار شدم تازه رسیده بودیم
_عزیزم بیدار شدی میخواستم بیدارت کنم رسیدیم خونمون
اها باشه بریم تو
_بریم
کوک کمرمو گرفت و با هم رفتیم داخل
_ات من دکتر نوبت گرفتم واسه فردا
کی گرفتی
_تو خاب بودی
اها واسه ساعت چند
_ساعت ۱۱ صبح
اها خوبه من میرم بشینم رو مبل
_باشه
(چند ساعت بعد)
وایی جونگکوک حوصلم سر رفت
_خب عشقم چیکار کنم
بریم شهربازی؟(کیوت)
_هرکاری هم کنی شهربازی نمیشه
چرا(حالت قهر)
_چون حامله ای عشقم میتونیم بریم پارک
باشه من میرم یه لباس بپوشم بیام
_برو ولی یه لباس راحت بپوش
باشه
(رفت اماده شد رفتن پارک و اومدن خونه و من در گشادی به سر میبرم🗿😂)
اومدیم خونه و رفتیم حموم و در اومدیم و میخواستیم بخابیم که کوک گفت
_نه نه نه نه(داد)
چیشده چی نه
_با موهای خیس بخوابی سرما میخوری
اوفف کوک بخدا تو کتک میخای(خب بچم به حالت فک میکنه پدصگ بعد تو غلط میکنی بزنیش🗿🩴)
_نه من غلط کنم بیا موهاتو خودم خشک کنم
باشه
(موهای ات رو خشک کرد و خوابیدن)
(پنج ماه بعد)
تو این پنج ماه خیلی کوک بهم اهمیت میداد و خیلی روم حساس شده بود
بعداز اون روز فهمیدیم لیا هم باردار بوده و الکسا هم دو هفته بعدش حامله شده بود و از این خاطر ما خیلی تعجب کردیم و ما همه پیش هم خوش حال و شاد بودیم و زندگی عالی گذشت خیلی خوب بود حتی کنار جونگکوک بودن خیلی بهم ارامش میده و ما نفسامون به هم وصله
#جیم_ات۳
۳۰۸
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.