ددی فاکر
ددی_فاکر
پارت ۸۰
کوک رسیده بود ب جایی که ساناکو رو اورده بود
وارد اون خونه شد و از بقیه خواست بیرون وایسن...وقتی وارد شد ب اطراف نگاه کرد
سمت اتاقی رفت ک مطمئن بود ساناکو داخلشه
درو آروم وا کرد و رف داخل...ساناکو نشسته بود رو تخت و دستاش بسته بود..زود رفت کنارش نشست
ساناکو آروم سرشو اورد بالا و با بغض و ناباوری ب کوک نگاه کرد
ساناکو:: ک..کوک
کوک دستاشو وا کرد و نگاهشو گرفت سمتش
ساناکو:: اومدی عذابم بدی ن؟!
کوک:: از این ببعد ازت مراقبت میشه تا...
ساناکو:: باورم نمیشه این تویی...
کوک:: دارم حرف میزنم..
ساناکو:: زنت اینجا بود...تحقیرم کرد،تهدیدم کرد...اگه دستام بسته نبود.
کوک:: وقتی بچه بدنیا بیاد میری...
ساناکو ساکت موند
زل زد ب چشمای کوک و باز بحرف اومد...
ساناکو:: واقن فک میکنی بچمو میدم ت؟؟؟ اون جونگ میونگه هرزه فراری و توئه عوضی بزرگش کنین؟؟
کوک:: اومدم همینو بگم..دلیل اوردنتم اینه
ساناکو:: خفه شو
کوک:: هع...
ساناکو:: باید...من باید وقتی تو جنگم بودی میکشتمت!
کوک:: نه نه نه...تو این کارو نمیکردی موش کوچولوم
ساناکو:: چرا...میکشتمت الانم حاضرم...
کوک:: اوکی
کوک نفسشو داد بیرون...پاشد و رفت سمت میزی ک تو اتاق بود..
یکی از کشو هاشو باز کرد و یه اسلحه از توش درآورد
برگشت سمت ساناکو و اسلحه رو گرفت سمتش
کوک:: بیا...مگه نمیگی اگه امکانش باشه همین الان منو میکشی؟! بیا اینم اسلحه، بگیرش و منو بکش!
#dasam
پارت ۸۰
کوک رسیده بود ب جایی که ساناکو رو اورده بود
وارد اون خونه شد و از بقیه خواست بیرون وایسن...وقتی وارد شد ب اطراف نگاه کرد
سمت اتاقی رفت ک مطمئن بود ساناکو داخلشه
درو آروم وا کرد و رف داخل...ساناکو نشسته بود رو تخت و دستاش بسته بود..زود رفت کنارش نشست
ساناکو آروم سرشو اورد بالا و با بغض و ناباوری ب کوک نگاه کرد
ساناکو:: ک..کوک
کوک دستاشو وا کرد و نگاهشو گرفت سمتش
ساناکو:: اومدی عذابم بدی ن؟!
کوک:: از این ببعد ازت مراقبت میشه تا...
ساناکو:: باورم نمیشه این تویی...
کوک:: دارم حرف میزنم..
ساناکو:: زنت اینجا بود...تحقیرم کرد،تهدیدم کرد...اگه دستام بسته نبود.
کوک:: وقتی بچه بدنیا بیاد میری...
ساناکو ساکت موند
زل زد ب چشمای کوک و باز بحرف اومد...
ساناکو:: واقن فک میکنی بچمو میدم ت؟؟؟ اون جونگ میونگه هرزه فراری و توئه عوضی بزرگش کنین؟؟
کوک:: اومدم همینو بگم..دلیل اوردنتم اینه
ساناکو:: خفه شو
کوک:: هع...
ساناکو:: باید...من باید وقتی تو جنگم بودی میکشتمت!
کوک:: نه نه نه...تو این کارو نمیکردی موش کوچولوم
ساناکو:: چرا...میکشتمت الانم حاضرم...
کوک:: اوکی
کوک نفسشو داد بیرون...پاشد و رفت سمت میزی ک تو اتاق بود..
یکی از کشو هاشو باز کرد و یه اسلحه از توش درآورد
برگشت سمت ساناکو و اسلحه رو گرفت سمتش
کوک:: بیا...مگه نمیگی اگه امکانش باشه همین الان منو میکشی؟! بیا اینم اسلحه، بگیرش و منو بکش!
#dasam
۹.۷k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.