ددی فاکر
ددی_فاکر
پارت ۸۱
کوک:: منتظر چی هستی ساناکو؟؟
ساناکو:: تو یه دیوونهای!!
کوک:: تو نیستی؟؟
ساناکو:: از اینجا گمشو برو
کوک:: ولی باید مُرده ازاینجا بزن بیرون...اسلحه رو بگیر
ساناکو با تعجب و ترس اسلحه رو ازش گرفت
کوک پوزخندی زد و منتظر موند
کوک:: بزن تو پیشونیم...درست وسطش تو بامهارت ترینی تو تیرندازی
ساناکو لبشو ب دندون گرفت و بغض گلوشو چنگ میزد...
دستاشو آورد بالا و میخواست هدف گیری کنه
ولی اشکاش این اجازه رو نمیداد
کوک:: آخ آخ...عروسکمو...
ساناکو:: هقق.. هق ک..کوک
کوک:: جوووون
ساناکو:: چت شدههه
کوک:: بزن حرومزادههههه
ساناکو با شنیدن این حرف با عصبانیت چند بار سمت کوک شلیک کرد...
بعد چشاشو بست و اسلحه از دستش افتاد...
با تعجب زل زد ب کوک
تندتند نفس میکشید و نمیدونست چی بگه...
کوک:: وای وای...ساناکووو دختررر واقن میخواستی عشقت بکشی؟؟؟ برات متاسفممم....
کوک با صدای بلند خندید که گریه های ساناکو شدت گرفت...
کوک:: خوبه اسلحه بدون تیر دادمتااا
ساناکو:: ازت متنفرمممم
کوک با پوزخند رفت سمتش
نشست رو تخت و اونم کشوند تو بغلش
ساناکوسرشو گذاشت رو سینش...
دیگه تندتند نفس نمیکشید
یجورایی آروم شده بود...
کوک:: بسه بسه...حالا پاشو میخام برم
ساناکو:: حوصله جونگ میونگو داریااا
کوک:: اره زنمه بتوچه؟؟
ساناکو با اخم سرشو از رو سینش بلند کرد و زل زد بهش
کوک:: چیه؟! حسودیت شد؟؟
ساناکو:: اوکی برو
کوک:: موش کوچولوی حسود
ساناکو:: برو دیگه
کوک:: ولی عجب بدنی داشتیاا...
ساناکو:: اوم...حالا برو
کوک:: توهم بدت نمیاد منو تو خودت حس کنی بچ...بای
کوک رفت بیرون و ساناکو هم خودشو پرت کرد رو تخت...
#dsam
پارت ۸۱
کوک:: منتظر چی هستی ساناکو؟؟
ساناکو:: تو یه دیوونهای!!
کوک:: تو نیستی؟؟
ساناکو:: از اینجا گمشو برو
کوک:: ولی باید مُرده ازاینجا بزن بیرون...اسلحه رو بگیر
ساناکو با تعجب و ترس اسلحه رو ازش گرفت
کوک پوزخندی زد و منتظر موند
کوک:: بزن تو پیشونیم...درست وسطش تو بامهارت ترینی تو تیرندازی
ساناکو لبشو ب دندون گرفت و بغض گلوشو چنگ میزد...
دستاشو آورد بالا و میخواست هدف گیری کنه
ولی اشکاش این اجازه رو نمیداد
کوک:: آخ آخ...عروسکمو...
ساناکو:: هقق.. هق ک..کوک
کوک:: جوووون
ساناکو:: چت شدههه
کوک:: بزن حرومزادههههه
ساناکو با شنیدن این حرف با عصبانیت چند بار سمت کوک شلیک کرد...
بعد چشاشو بست و اسلحه از دستش افتاد...
با تعجب زل زد ب کوک
تندتند نفس میکشید و نمیدونست چی بگه...
کوک:: وای وای...ساناکووو دختررر واقن میخواستی عشقت بکشی؟؟؟ برات متاسفممم....
کوک با صدای بلند خندید که گریه های ساناکو شدت گرفت...
کوک:: خوبه اسلحه بدون تیر دادمتااا
ساناکو:: ازت متنفرمممم
کوک با پوزخند رفت سمتش
نشست رو تخت و اونم کشوند تو بغلش
ساناکوسرشو گذاشت رو سینش...
دیگه تندتند نفس نمیکشید
یجورایی آروم شده بود...
کوک:: بسه بسه...حالا پاشو میخام برم
ساناکو:: حوصله جونگ میونگو داریااا
کوک:: اره زنمه بتوچه؟؟
ساناکو با اخم سرشو از رو سینش بلند کرد و زل زد بهش
کوک:: چیه؟! حسودیت شد؟؟
ساناکو:: اوکی برو
کوک:: موش کوچولوی حسود
ساناکو:: برو دیگه
کوک:: ولی عجب بدنی داشتیاا...
ساناکو:: اوم...حالا برو
کوک:: توهم بدت نمیاد منو تو خودت حس کنی بچ...بای
کوک رفت بیرون و ساناکو هم خودشو پرت کرد رو تخت...
#dsam
۹.۱k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.