ددی فاکر
ددی_فاکر
پارت ۸۲
کوک بعد از اینکه از پیش ساناکو برگشت زود رفت سمت عمارتش
وقتی وارد حیاط شد هیچ بادیگاردی ندید
کمی تعجب کرد و در سالنو باز کرد و با جونگ میونگ مواجه شد..
جونگ میونگ:: سلام عزیزم،چه عجب اومدی..
کوک:: بادیگاردا کجان؟!
جونگ میونگ:: احتیاجی بهشون نیست..
کوک:: منظور؟!
جونگ میونگ:: میخوام هیچکس تو زندگیمان نباشه،دونفری تو این عمارت بزرگ...
کوک:: بسه...
جونگ میونگ:: هع..فقط منوتو، اون دختره ساناکو رو هم دیگه کاریش ندارم،راستیی..بهم گفتن بارداره،واقعا یه هرزس!
کوک:: از کجا معلوم؟!
جونگ میونگ:: از بچه تو شکمش و ولگردیاش و..
کوک:: باهام رو راس باش...باز چه نقشهای تو سرته؟؟ رفتی آمریکا و اومدی معلوم نیست چه گوه کاریایی کردی
جونگ میونگ:: اصلا حوصله بحث با تو یکیو ندارم کوک..ولی؛میخوام بریم سفر...فقط برای چند روز
کوک::هفف؛من میرم شرکت...
کوک پوزخندی زد و رفت تو اتاق
جونگ میونگ چشاشو رو هم فشورد و اخماشو بیشتر تو هم کشوند...
رفت نشست رو کاناپه..چند مین بعد کوک از تو اتاق اومد بیرون و وقتی دکمه های پیرهنشو میبست به جونگ میونگ نگاهی انداخت...
کوک:: از خونه نمیزنی بیرون..مگه اینکه قبلش بهم بگی کدوم گوری میری،وای بحالت اگه بفهمم بلایی سر ساناکو اومده باشه...
جونگ میونگ:: من زندانی تو نیستم جنابه جئون!
کوک:: بای...
#dasam
پارت ۸۲
کوک بعد از اینکه از پیش ساناکو برگشت زود رفت سمت عمارتش
وقتی وارد حیاط شد هیچ بادیگاردی ندید
کمی تعجب کرد و در سالنو باز کرد و با جونگ میونگ مواجه شد..
جونگ میونگ:: سلام عزیزم،چه عجب اومدی..
کوک:: بادیگاردا کجان؟!
جونگ میونگ:: احتیاجی بهشون نیست..
کوک:: منظور؟!
جونگ میونگ:: میخوام هیچکس تو زندگیمان نباشه،دونفری تو این عمارت بزرگ...
کوک:: بسه...
جونگ میونگ:: هع..فقط منوتو، اون دختره ساناکو رو هم دیگه کاریش ندارم،راستیی..بهم گفتن بارداره،واقعا یه هرزس!
کوک:: از کجا معلوم؟!
جونگ میونگ:: از بچه تو شکمش و ولگردیاش و..
کوک:: باهام رو راس باش...باز چه نقشهای تو سرته؟؟ رفتی آمریکا و اومدی معلوم نیست چه گوه کاریایی کردی
جونگ میونگ:: اصلا حوصله بحث با تو یکیو ندارم کوک..ولی؛میخوام بریم سفر...فقط برای چند روز
کوک::هفف؛من میرم شرکت...
کوک پوزخندی زد و رفت تو اتاق
جونگ میونگ چشاشو رو هم فشورد و اخماشو بیشتر تو هم کشوند...
رفت نشست رو کاناپه..چند مین بعد کوک از تو اتاق اومد بیرون و وقتی دکمه های پیرهنشو میبست به جونگ میونگ نگاهی انداخت...
کوک:: از خونه نمیزنی بیرون..مگه اینکه قبلش بهم بگی کدوم گوری میری،وای بحالت اگه بفهمم بلایی سر ساناکو اومده باشه...
جونگ میونگ:: من زندانی تو نیستم جنابه جئون!
کوک:: بای...
#dasam
۱۱.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.