پارت صد بیست هشت غریبه آشتا
#پارت_صد_بیست_هشت #غریبه_آشتا
بکهیون رفت سرمو تکیه دادم به مبل چشمامو بستم
-اوپاا سهون
+جان اوپا
-حالت بهتره
+آره خوبم
-چرا اذیت شدی نگران زینبی؟
+نه بابا
-راست میگی؟
+خودمم نمیدونم نگرانم یا نه اصلن نمیدونم
-اووو میفهمم
چشمامو باز کردم سرمو برگردوندم سمتش
+چی رو میفهمی؟
-حالتو
+مگه توام این طوری شدی تا حالا؟
-اهوم وقتایی که بکهیون خسته اس یا پیشم نیست
+یعنی تو به بکهیون همیچین حسی داری؟چرافقط به بکهیون؟
-اهوم چون عاشقشم
+به بقیه همچین حسی نداری؟
-نه،تو چی به بقیه داری؟
+نه تا الان که فقط همین یکی بوده
-اووو
یه لبخند بزرگی اومد رو لبش
+به چی میخندی
-هیچی
وا چشه این یعنی چی...بکهیون اومد،ئونسو رفت بکهیون موند پیشم حدود یه ساعت بعد برگشتیم خوابگاه ولی من هنوزم نگران زینب بودم...پیام دادم به تانیا
"زینب برگشت خونه؟"
چند دقیقه بعد گوشیم زنگ زد تانیا بود
+الو تانیا چی شده
-سهون زینب هنوز برنگشته نمیدونم کجا رفته زنگ میزنم جواب نمیده
+یعنی چیی
-نمیدونم
+صبر کن خودمو میرسونم،نه نه میرم میگردم دنبالش
-چجوری میخوای بگردی دنبالش
+بلاخره که باید بگردم
-نه سهون تو حالت بده
+خوبم چیزیم نیست،اگه برگشت خبرم کن
-باشه باشه
بچه ها همه خسته بودن خوابیدن منم لباس پوشیدم و یواش از خونه رفتم بیرون همینجوری خیابونا رو میگشتم با اینکه میدونستم بی فایده اس ولی میگشتم شاید پیداش کنم...یهو به ذهنم رسید رودخانه هان شاید خیلی بی ربطه ولی دلم گفت برم اونجا
زینب
به راننده گفتم مسیرم عوض شده و آدرس اونجایی رو که تانیا گفت رفته و سهون رو دیده کنار رود هان آدرس اونجا رو دادم بهش..رسیدم کنار رود کفشامو در آوردم پامو گذاشتم داخل آب
+وای چه سرده
چه حس خوبی وای نشستم رو یه سنگ و پامو گذاشتم تو آب...نفس عمیق کشیدم...سهون هم میومده اینجا...دیگه نمیخوام دوستش داشته باشم ولی هنوزم نمیتونم...قبلا ندیده بودمش ولی الان که دیدمش الان نزدیکمه خیلی سخت شده برام کاش هنوز همون عشق شیشه ای بود...یهو یکی از پشت صدام کرد
سهون:دختره احمقققق هیچ میدونی ساعت چنده میفهمیی کجا اومدییی نمیبینی اینجا تاریکه فکر نکردی شاید ریختن سرت بردنت چرا اون گوشی وامونده رو جواب نمیدی کل خیابونای سئول رو دنبالت گشتم چقد تو بی فکری دوستات دارن از نگرانی میمیرنن تو خونه تو نشستی اینجا آب بازی میکنی
بازم سهون...اینجا اومدی چیکار....
+من...من صدای گوشیمو نشنیدم
-غلط کردی که نشنیدی...دلم هزار راه رفتتت دختره بی فکر چرا ازم فاصله میگیری چرا باهام حرف نمیزنی کجا اومدی تنهاییی از نگرانی و فکرت سر درد گرفتم کل شهر رو دنبالت گشتممم
چرا دعوام میکنه گریم شدت گرفته بود
کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
بکهیون رفت سرمو تکیه دادم به مبل چشمامو بستم
-اوپاا سهون
+جان اوپا
-حالت بهتره
+آره خوبم
-چرا اذیت شدی نگران زینبی؟
+نه بابا
-راست میگی؟
+خودمم نمیدونم نگرانم یا نه اصلن نمیدونم
-اووو میفهمم
چشمامو باز کردم سرمو برگردوندم سمتش
+چی رو میفهمی؟
-حالتو
+مگه توام این طوری شدی تا حالا؟
-اهوم وقتایی که بکهیون خسته اس یا پیشم نیست
+یعنی تو به بکهیون همیچین حسی داری؟چرافقط به بکهیون؟
-اهوم چون عاشقشم
+به بقیه همچین حسی نداری؟
-نه،تو چی به بقیه داری؟
+نه تا الان که فقط همین یکی بوده
-اووو
یه لبخند بزرگی اومد رو لبش
+به چی میخندی
-هیچی
وا چشه این یعنی چی...بکهیون اومد،ئونسو رفت بکهیون موند پیشم حدود یه ساعت بعد برگشتیم خوابگاه ولی من هنوزم نگران زینب بودم...پیام دادم به تانیا
"زینب برگشت خونه؟"
چند دقیقه بعد گوشیم زنگ زد تانیا بود
+الو تانیا چی شده
-سهون زینب هنوز برنگشته نمیدونم کجا رفته زنگ میزنم جواب نمیده
+یعنی چیی
-نمیدونم
+صبر کن خودمو میرسونم،نه نه میرم میگردم دنبالش
-چجوری میخوای بگردی دنبالش
+بلاخره که باید بگردم
-نه سهون تو حالت بده
+خوبم چیزیم نیست،اگه برگشت خبرم کن
-باشه باشه
بچه ها همه خسته بودن خوابیدن منم لباس پوشیدم و یواش از خونه رفتم بیرون همینجوری خیابونا رو میگشتم با اینکه میدونستم بی فایده اس ولی میگشتم شاید پیداش کنم...یهو به ذهنم رسید رودخانه هان شاید خیلی بی ربطه ولی دلم گفت برم اونجا
زینب
به راننده گفتم مسیرم عوض شده و آدرس اونجایی رو که تانیا گفت رفته و سهون رو دیده کنار رود هان آدرس اونجا رو دادم بهش..رسیدم کنار رود کفشامو در آوردم پامو گذاشتم داخل آب
+وای چه سرده
چه حس خوبی وای نشستم رو یه سنگ و پامو گذاشتم تو آب...نفس عمیق کشیدم...سهون هم میومده اینجا...دیگه نمیخوام دوستش داشته باشم ولی هنوزم نمیتونم...قبلا ندیده بودمش ولی الان که دیدمش الان نزدیکمه خیلی سخت شده برام کاش هنوز همون عشق شیشه ای بود...یهو یکی از پشت صدام کرد
سهون:دختره احمقققق هیچ میدونی ساعت چنده میفهمیی کجا اومدییی نمیبینی اینجا تاریکه فکر نکردی شاید ریختن سرت بردنت چرا اون گوشی وامونده رو جواب نمیدی کل خیابونای سئول رو دنبالت گشتم چقد تو بی فکری دوستات دارن از نگرانی میمیرنن تو خونه تو نشستی اینجا آب بازی میکنی
بازم سهون...اینجا اومدی چیکار....
+من...من صدای گوشیمو نشنیدم
-غلط کردی که نشنیدی...دلم هزار راه رفتتت دختره بی فکر چرا ازم فاصله میگیری چرا باهام حرف نمیزنی کجا اومدی تنهاییی از نگرانی و فکرت سر درد گرفتم کل شهر رو دنبالت گشتممم
چرا دعوام میکنه گریم شدت گرفته بود
کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
۹.۵k
۰۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.